Wp Header Logo 286.png

مصطفا فخرایی

این نوشتار برگرفته از کتاب آماده‌
چاپ «رقص بلند خیزران: زندگی و شعر محمدرضا نعمتی‌زاده» است.

 شعر «در پشت دروازه‌ مصب»
یکی از ارجمندترین شعرهای نعمتی‌زاده است. شعری کم‌وبیش بلند که ساختار روایی
منسجم و دراماتیک‌گونه‌ای دارد و فرم شعر به‌وسیله‌ روایت شکل می‌گیرد. اساس شعر
بیشتر بر وصف، گفت‌وگو، شخصیت‌پردازی، تصویرسازی، کشمکش عاطفی، صحنه‌پردازی و
تداعی‌های ذهنی است. این شعر به‌نوعی جهان‌بینی و اندیشه‌های هستی‌شناسی شاعر را
بیان می‌کند و می‌توان آن را مانیفست جهان‌بینی سیاسی‌اجتماعی نعمتی‌زاده محسوب
کرد. اندیشه‌ای که در شعرهای دیگر او پراکندگی دارد و در این
جا مجموع و کامل‌تر شده و به وسعت و گستردگی بیشتری
انجامیده‌است. این شعر با زبانی ساده بر بستر لحنی مکالمه‏‌ای و روایی جریان
می‌‏یابد و با تعدد راوی روبه‌روییم و چند صدای متفاوت.

 شاعر در آغاز با زبان تمثیلی و لحن خطابی روایتگر رودی است که شوق درآمیختن
با دریا دارد، اما سد، دروازه‏ی مصبی را بر او نمی‏گشاید. این بیان خطابی و به‌کارگیری
فعل با وجه امری، لحن استرحام‌آمیز و التماس‌گونه‌ی و به‌نوعی بیان تقاضا و تمنای
راوی را نشان می‌دهد که بیانگر موقعیت و فضای روحی‌روانی خود او است:
 «این رود خسته،/ ـ‌ آمده از راه دور ـ را/ ای بی‌کرانه‌دریا، دریاب/ با اوست شوق با تو درآمیختن/ اما حصار محکم سد،/ ـ ‌دربار تندخوی تو ـ/ دروازه‏ مصبی بر او نمی‏گشاید…» (نعمتی‌زاده، ۱۳۷۰: 28)

راوی در ادامه، باز با همان لحن
التماس‌گونه، تقاضای خود را به ‌نوعی دیگر و با بیان خطابی و باشدت بیشتری تکرار می‌کند:
«ای بی‌کرانه‌دریا /این
خسته‌پا مسافر تو
/ در پای این حصار تناور/ از تاب‌رفته‌ای‌ست/ در بازکن که دیگر/ در چشم زائر تو/ مرگ است بازگشتن و/ مرگ است و بازگشتن نیست» (همان: ۲۸ـ۲۹)

  
شاعر در همین گزاره‌ها گاه به اطناب می‌گراید و با به‌کار بردن جملات
معترضه و ساخت‌های بدلی دست به توضیح و تأکید می‌زند. کشمکش داستان در همان بندهای
آغازین، بین رود و سد آغاز می‌شود. در ادامه، این رود خسته در هیئت کودک بلازده‏ی
دریا پدیدار می‏شود که جویای آغوش مهربان مادر (دریا) است. کودکی که: «نالان و
سینه مالان/ راه از میان سنگ بریده‌است» (همان: ۲۹).
 

  در
سطرهای بعد، شاعر با کاربست امکانات روایی داستان و تکنیک‌های سینمایی و نمایشی با
تغییرزاویه‌ی دید به اول‌شخص، با فلاش‌بک به گذشته، به بیان سختی‌ها و دشواری‌های
راه و سفر خود می‌پردازد و با بافتی خاطره‌گونه و بیانی سمبلیک گذشته‌ خود را افشا
می‌کند:

«در راه من که بسترم از خاره بود و
خار/ یک رهگذر ندیدم/ جان مرا به مهری تیمارگر شود» (همان)

 
در ادامه، گفت‌وگوی راوی است با خود، نوعی تک‌گویی و مونولوگ با زاویه‌ی
دید نمایشی که دست به فضاسازی می‌زند:
«آن‌گاه،/ دستی اگر به پیکر من می‌کشیدند/ می‌گفتم:/ ـ آه از پس رنج دراز
تو
/ بختت بلند، مرهم مهر و نوازشی» (همان)

زاویه‌ دید
دوباره تغییر می‌کند و راوی به توصیف سختی‌های راه و سفر می‌پردازد و این‌که کسی
درد او را نمی‌فهمد. در بند پایانی، مانند بند آغازین با لحنی ملتمسانه مادر (دریا)
را خطاب قرار می‌دهد. همان کودک بلازده که پس از گذراندن این‌همه مصائب و سختی‌ها،
حالا فرزند نوجوانی شده‌است:
«ای
بی‌کرانه‌دریا،
/ ـ ای مادر،/ فرزند نوجوان تو این‌جاست/ در پشت در نشسته، خسته،/ جویای دست مهر تو،/ ـ آغوش مهربان تو» (همان: ۳۲)

فضای این شعر
سمبلیک و نمادین است. دال‌ها که همان واژه‌ها و عبارت‌ها و ترکیب‌ها هستند، مدلول‌های
متفاوتی را می‌پذیرند. رود، دریا، سد، مسافر، کودک، راه، مادر، و …، عناصر تشکیل‌دهنده‌ی
شعر هستند که در ترکیب با عناصر دیگر شعر، کارکرد تازه‌ای می‌یابند. نشانه‌های
نمادینی که در شعر کلاسیک فارسی، به‌ویژه شعر عرفانی، ریشه دارد. شاعر در این شعر
به گزاره‌های وصفی برای فضاسازی شعر توجه نشان می‌دهد و به‌نوعی، تصویرهای تمثیلی
ارائه می‌دهد
.

این شعر بیانگر رشد فکری و اندیشه‌ والای شاعر است. انسان هرچه
به اندیشه‌ والاتر گام می‌گذارد، به ‌نوعی بیگانگی با محیط و حتا خود می‌رسد.
بنابراین همین بیگانگی و بیزاری از طبیعت و محیط، او را وا‌می‌دارد که از تنگناها
و تضادها بگریزد و به جهانی آرمانی و برتر بیندیشد و به‌نوعی به کمال برسد، اما
این کمال گویا دست نایافتنی است و شاعر فقط باید در جست‌وجوی آن باشد.

درد شاعر درد ماندن نیست، بلکه درد سفر کردن و در جست‌وجوی
نوعی آرمان و رسیدن به خاستگاه اصلی است. رودی که می‌خواهد به دریا بپیوندد و در
آن محو شود؛ بیانگر همان نگرش شرقی به انسان است. انسان آرمانی که برای رسیدن به
حقیقت رنج‌های بی‌شماری را به‌جان می‌خرد. رود می‌تواند سمبل انسان خاکی باشد که
پس از طی‌طریق و پیمودن راه و تحمل سختی‌ها به مشکل اساسی برمی‌خورد، همان خوان
آخر که اجازه‌ی راه‌یابی به دریا (مادر) نمی‌دهد یا همان سالک و رونده‌ای که در
طلب حقیقت است. داستان جدایی نی از نیستان؛ گوهر انسانی که از اصل خود دور افتاده‌است:
«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید
روزگار وصل خویش»

   اگر این رود به دریا نپیوندد، به مردابی
گندیده بدل می‌شود و همین سبب نابودی‌اش می‌شود. عاشقی (فرزندی) که برای رسیدن به
معشوق (مادر) همه‌ی سختی‌ها و خطرات را به‌جان می‌خرد. شاعر در این میان امیدش را
از دست نداده و شوق رسیدن به مقصود، او را امیدوار کرده‌است، اما گویی نگران است
که مبادا این اشتیاق و امید خود را از دست بدهد، زیرا نومیدی همان نابودی و زوال
است.
این شعر، افزون بر این‌که می‌تواند بیانگر اندیشه‏های عرفانی شاعر باشد،
بیشتر اندیشه‏های سیاسی او را بیان می‏کند.

رود نمادی است از مصلح اجتماعی و روشنفکر یا شاید خود شاعر که در آرزوی رسیدن به آرمان‌شهر
(دریا) است.

در
این شعر نوعی زیبایی‌شناسی رنج تنیده
شده‌است: «از کوه، چون به
دره سرازیر می‌شدم/ از خوف دردناک سقوط،/ از هول پرتگاه بود، اگر نعره می‌کشیدم/ لیکن
هر رهنورد صحرا،/ با رهنورد دیگر صحرا می‌گفت:/ ای یار کاروانی/ آوازهای این رود،/
امواجی از ترنم شیرین است/ مانند بانگ عود/ در لحظه‌ای که دانم و دانی»  (همان: ۳۱)

کیرگگور چنین
موقعیتی را این‌گونه به تصویر کشیده‌است: «شاعر چیست؟ انسانی ناشاد که رنج و عذابی
عمیق در دل دارد، اما لب‌هایش چنان شکل‌گرفته‌اند که هر زاری و فغانی که از آن‌ها
بیرون می‌تراود بدل به نغمه‌ای دل‌انگیز می‌شود. سرنوشت او همچون سرنوشت آن قربانیان
نگون‌بختی است که فالاریس جبار در دل گاوی مفرغین زندانی می‌کرد و آهسته‌آهسته آن‌ها
را با آتشی که زیر گاو روشن می‌کرد شکنجه می‌داد؛ فریاد و فغان آن‌ها به گوش جبار
چنان نمی‌رسید که وحشت در دلش اندازد؛ این فریادها و فغان‌ها
]چون از آن دیواره‌ی مفرغین می‌گذشت[
همچون نغمه‌ای شیرین به گوش می‌رسید» (کرایتس،۲۹:۱۳۷۳).

شاعر به‌تناسب
فضای شعر، زبان ساده و نزدیک به زبان گفتار را برمی‌گزیند. لحن ملتمسانه و استرحام‌آمیز
شعر از همان آغاز، مخاطب را به‌ خود جذب می‌کند، دیالوگ‌های بعد از بیان توصیفی، و
فضاسازی‌ها و تغییرزاویه‌ی دید نیز درخورتوجه است.

شاعر ذهنیات
خود را
برپایه‌ی واقعیات
عینی و بیرونی بیان می‌کند. همان عناصری که به‌نوعی در طبیعت بومی و در زندگی او
نقش دارند. به‌کارگیری جمله‌های معترضه و ساخت‌های بدلی، هرچند باعث اطناب می‌شود،
با نوع بیان منظومه‌وار و روایی این شعر تناسب دارد و به‌جا به‌کار گرفته
شده‌است. تغییر و تنوع لحن که القای حالت‌های گوناگون عاطفی
است، باعث حرکت و پویایی شعر
شده‌است.

براساس
نقد کهن‌الگویی، دریا و رود کهن‌الگوهایی هستند که در این شعر معانی نمادینی
دارند. دریا مادر کل حیات، رمز و راز روحانی و بی‌کرانگی و بی‌زمانی و ابدیت است و
رود جریان زمان به سوی ابدیت است (گرین و دیگران، 1395: 162). حرکت رود به سمت
دریا درواقع رفتن به سوی ابدیت و بی‌کرانگی است. همچنین می‌توان این شعر را که روایتی
قهرمان‌محور است،
ـ شخصی(رودی) که برای رسیدن به حقیقت(دریا)
در برابر سختی‌ها و مشکلات بر سر راه قاطعانه می‌ایستد
ـ با
نوعی نقد کهن‌الگویی (کهن‌الگوی سفر) با داستان
ماهی‌سیاه کوچولو صمد
بهرنگی مقایسه کرد.

 ماهی‌سیاه کوچولو نیز برای رها شدن از تنگنای زندگی حقیرانه‌ی
خود و با سرکشی علیه وضع موجود، برای رسیدن به جهانی فراخ‌تر و آزادتر در جست‌وجوی
زندگی متفاوت با زندگی معمول و رسیدن به اقیانوس تلاش می‌کند. نعمتی‌زاده و بهرنگی
هردو معلم بودند و با کوله‌باری کتاب برای روشنگری به روستاها می‌رفتند و درپی
عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر با انسان‌های بیچاره همدردی می‌کردند. این شعر با
آثار کلاسیک و متون عرفانی فارسی چون
منطق‌الطیر عطار نیز
درخورمقایسه است.

منابع

1. کرایتس، استیون. (۱۳۷۳). سورن کیرگگور. ترجمه‌ی خشایار دیهیمی.
تهران: کهکشان
.

2. گرین، ویلفرد و دیگران. (1395). مبانی نقد ادبی. ترجمه‌ی فرزانه طاهری. تهران:
نیلوفر.

3. نعمتی‌زاده، محمدرضا. (۱۳۷۰). فصل خاکستر. بوشهر: نشر شروه.

 

 

source

rastannameh.ir

توسط rastannameh.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *