جوان آنلاین: دو دختر جوان بعد از پایان یافتن رابطه دوستی با پسران مورد علاقهشان علیه آنها شکایت کردند.
چند روز قبل دختری وارد اداره پلیس تهران بزرگ شد و علیه خواستگارش شکایت کرد. او گفت: مدتی قبل به سفر کیش رفته بودم، در آنجا با پسری به نام یوسف آشنا شدم و بعد از مدتی تماس تلفنی به هم علاقهمند شدیم تا جایی که یوسف وعده داد میخواهد همراه خانوادهاش به خواستگاریم بیاید. من خوشحال بودم از اینکه به زودی سر سفره عقد مینشینم و زندگی تازهای را شروع میکنم. یوسف دانشجوی رشته مهندسی شیمی بود و برای زندگی آیندهمان برنامههای خوبی داشت و در این باره با پدرم حرف زده بود و توانسته بود رضایت او را هم در این باره جلب کند. شاکی ادامه داد: همه چیز خیلی خوب پیش میرفت تا اینکه روز گذشته یوسف تماس گرفت و گفت میخواهد برایم طلا بخرد. همچنین پیشنهاد داد اگر طلا دارم با خودم ببرم تا با طلایی تازه عوض کنیم که پیشنهادش را قبول کردم. یوسف با خودروی خودش به دنبالم آمد و به سمت طلافروشی حرکت کردیم. در مسیر توقف کرد و دو قهوه خرید، مشغول خوردن قهوه و حرف زدن بودیم که سرم گیج رفت. وقتی چشم باز کردم در خانه یوسف بودم. او به من تعرض کرده بود و از رابطه سیاه فیلم گرفته بود. یوسف گفت اگر در این باره با کسی حرف بزنم، فیلم را منتشر میکند. بعد هم طلاهایم را برداشت و گفت که حق شکایت ندارم. بعد از آن حادثه حالم خیلی بد شد و ترسیده بودم. نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم که سرانجام تصمیم به شکایت گرفتم.
بازداشت
با مطرح شدن این شکایت، کارآگاهان پلیس به سراغ یوسف رفتند و او را دستگیر کردند. یوسف، اما حرفهای مهرانه را انکار کرد و گفت داستان او ساختگی است. یوسف گفت: قبول دارم که مدتی با مهرانه در ارتباط بودم، اما همه چیز با موافقت هر دو نفر ما بود. من به او قول ازدواج نداده بودم و اصلاً موضوع ازدواج مطرح نبود. ارتباط ما ادامه داشت تا اینکه با دختری به نام نسیم آشنا شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. همراه خانوادهام به خواستگاری نسیم رفتم و در تدارک برگزاری مراسم ازدواج با او بودم که مأموران به سراغم آمدند و مرا بازداشت کردند. یوسف ادامه داد: احتمالاً مهرانه از ماجرای ازدواج من با نسیم خبردار شده و با طرح این شکایت دروغین سعی میکند از من انتقام بگیرد.
اعتراف به داستانسرایی
در حالی که یوسف در بازداشت به سر میبرد، کاراگاهان پلیس به تحقیقات خود ادامه دادند و متوجه شدند داستانسرایی مهرانه دروغ است و ماجرای آدمربایی، تعرض و سرقت طلا هم ساختگی است. بنابراین بار دیگر از مهرانه تحقیق کردند. او اینبار لب به اعتراف گشود و گفت ماجرای شکایت او ساختگی است. دختر جوان گفت: وقتی با یوسف آشنا شدم به هم علاقهمند شدیم و او به من وعده ازدواج داد. خوشحال بودم که وارد زندگی مشترک میشوم و کنار مرد مورد علاقهام زندگی میکنم، اما یوسف زیر حرفش زد و گفت میخواهد با دختر دیگری ازدواج کند. از این موضوع به شدت ناراحت شدم و تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم، برای همین با داستانسرایی از یوسف شکایت کردم تا از ازدواج با آن دختر منصرف شود که دستم رو شد.
دومین شکایت
در حالی که ماجرای این پرونده به پایان رسیده بود، شکایت مشابهی علیه یک خواستگار دیگر به پلیس گزارش شد. شاکی که دختری ۲۵ ساله بود، مدعی شد خواستگارش او را ربوده و به او تعرض و اموالش را سرقت کرده است. او گفت: مدتی قبل در اینستاگرام با پسری به نام کمال آشنا شدم. او خودش را تاجر معرفی کرد و گفت که وضع مالی خیلی خوبی دارد. عکسهایی که برایم ارسال میکرد نشان میداد که وضع مالیاش خیلی خوب است. بنابراین با او قرار ملاقات گذاشتم. مدتی بعد از آشناییمان از من خواستگاری کرد و گفت میخواهد با خانوادهاش به خواستگاریم بیاید. من در این مدت به او علاقهمند شده و منتظر بودم به زودی سر سفره عقد بنشینم تا اینکه کمال یک روز با خودروی خودش به دنبالم آمد تا به گردش برویم. او مرا با آبمیوه مسموم بیهوش و در خانهاش به من تعرض کرد، بعد هم اموالم را سرقت و تهدیدم کرد در این باره با کسی حرفی نزنم که تصمیم به شکایت گرفتم.
بازداشت و انکار
با مطرح شدن این شکایت، مأموران پلیس به سراغ کمال رفتند و او را دستگیر کردند. کمال در بازجوییها حرفهای شاکی را انکار کرد و گفت: من و شیوا در شبکههای اجتماعی با هم آشنا شدیم. مدتی که از آشنایی ما گذشت، متوجه شدم نمیتوانم به رابطه با او ادامه دهم، برای همین به رابطهمان پایان دادم و ماجرای تعرض و سرقت را هم قبول ندارم. در شاخه دیگری از تحقیقات و در حالی که کمال در بازداشت به سر میبرد، دختری وارد اداره پلیس شد و ماجرای شکایت دروغین را برملا کرد. او گفت من از دوستان شیوا هستم و ماجرای او کاملاً ساختگی است. او توضیح داد: روز گذشته شیوا برایم تعریف کرد که علیه کمال یک شکایت دروغین مطرح کرده است. شیوا و کمال مدتی بود با هم در ارتباط بودند. آنها رابطه خوبی داشتند تا اینکه با هم اختلاف پیدا کردند و کمال مجبور شد از رابطه خارج شود. شیوا از وضع ایجاد شده ناراحت بود، برای همین به دنبال راهی میگشت که از کمال انتقام بگیرد. او برای من درددل کرد و گفت شکایتی دروغین علیه کمال مطرح کرده است. من وقتی از ماجرا باخبر شدم تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس گزارش کنم.
بعد از مطرح شدن این موضوع، شیوا دوباره مورد تحقیق قرار گرفت. او هم در جریان تحقیقات اعتراف کرد با داستانسرایی قصد انتقام از پسر مورد علاقهاش را داشته است، بنابراین کمال آزاد شد.
source