گروه فرهنگ و هنر«سدید»؛ «ویکتوریا بریتن» [1] – نویسنده و خبرنگار اهل انگلیس – در یادداشتی که وبسایت «Middle East Eye» آن را منتشر کرده است، به بازتاب یک سال غم و درد و رنج مردم فلسطین در هنر هنرمندان فلسطینی میپردازد. به گفته وی، شاعران، نمایش نامهنویسان، رماننویسان و فیلمسازان فلسطینی، طی یک سال گذشته صدای مظلومیت ملت فلسطین را با زبان هنر جهانی کردند.
فهرست دوستانم هر روز کوچکتر میشود
درحالیکه نسلکشی اسرائیل در غزه ادامه دارد، شاعران، نمایشنامهنویسان، رماننویسان و فیلمسازان سرزمین فلسطین، همچنان به خلق زیبایی در سختترین و بدترین شرایط ادامه میدهند. ماه گذشته، یکی از معتبرترین سالنهای هنری لندن به نام «باربیکان» [2]، جشنواره منحصربهفردی به نام «صداهای مقاومت» را برگزار کرد که در آن، برخی از این استعدادها را به نمایش گذاشت. این جشنواره شامل گزیده خاطرات چندین نویسنده ساکن غزه به همراه موسیقی و با پسزمینه تلخ یک فیلم بود. این شب هنری، با شعری از «هیبه ابو ندا» [3] – نویسنده ۳۲ سالهای که در اکتبر سال گذشته میلادی در حمله هوایی اسرائیل کشته شد – آغاز گشته و متن آن شعر اینگونه بود: «در ریههای ما، یک وطن و در نفس ما، یک تبعید است؛ وطنی که با نزدیکشدن گامهای ما به سمت آن، در رگهای ما جاری میشود. در نخلستان غم و اندوه رشد میکند، تاک غریبهها، نگاههایی شبیه به اشکهای آویزان، آهنگ خود را به ما هدیه داد و تمام آوازها را رها کرد.»
من نمیتوانم دوستانم را بعد از موشکباران اسرائیل پیدا کنم؛ زیرا آنها پرواز میکنند و پر میکشند.
شعر «هیبه ابو ندا» توسط نویسنده فلسطینی دیگری به نام «هیند شوفانی» [4] – که بیشتر به دلیل همکاری در نوشتن فیلم کوتاه «The Present» در سال ۲۰۲۰ میلادی برنده جایزه شده بود و به همین دلیل نیز شخصیت هنری شناخته شدهای است – با صدای بلند خوانده شد. «هیبه ابو ندا» در دفتر خاطرات خود، روز قبل از بمباران خانهاش توسط اسرائیل، نوشته بود: «فهرست دوستان من در حال کوچکشدن است و آنها تبدیل به تابوتهای کوچکی میشود که اینجا و آنجا پراکنده شدهاند. من نمیتوانم دوستانم را بعد از موشکباران اسرائیل پیدا کنم؛ زیرا آنها پرواز میکنند و پر میکشند. من نه میتوانم دوباره آنها را برگردانم و نه میتوانم تسلیت بگویم و نه میتوانم گریه کنم. نمیدانم چه کنم. فهرست دوستان من، هر روز کوچکتر میشود. اینها فقط نام نیستند، اینها ما هستیم با چهرههای مختلف و نامهای متفاوت».
امروز قرار بود روز خوبی باشد
نمایش «صداهای مقاومت»، مخاطب را به ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بازمیگرداند؛ زیرا نویسنده «عاطف ابو سیف» (با بازی نبیل الواحبی) در دریا شنا میکند و نویسنده «سوندوس صبرا» (با بازی یوسرا ورساما) در سنت پاییزی چیدن زیتون در غزه به همراه خانواده در زمین پدربزرگش شرکت میکند.
دفتر خاطرات «صبرا» با این جمله آغاز میشود: «باران است. من عاشق صبحهای بارانی هستم.» درحالیکه خانوادهاش نیز با نردبان، حصیر و دیگهای آشپزی، گردش خانوادگی را در مزرعه پدربزرگ آغاز کردهاند، ناگهان با شنیدن صدای انفجارها و فریادهای وحشتناک خواهر کوچکش، خاطرات دوران کودکی او از حمله اسرائیل به غزه در سالهای ۲۰۰۸-۲۰۰۹ که حدود ۱۴۰۰ فلسطینی را کشت، دوباره زنده میشود. روز اول آن جنگ، «صبرا» برای امتحان در مدرسه بود. او میگوید یادم میآید که بهشدت به آغوش مادرم نیاز داشتم.
«ابو یوسف» دفتر خاطرات خود را اینگونه شروع میکند: «هیچوقت فکر نمیکردم این اتفاق در حین شناکردن رخ دهد. امروز قرار بود روز خوبی باشد. به خودم گفتم… [و سپس] صدای انفجارها از همه طرف به گوش میرسید و موشکها نیز یکی پس از دیگری از آسمان رد میشدند.» با خالیشدن ساحل، ابو سیف و خانوادهاش با پای برهنه به سمت ماشین خود دویدند؛ درحالیکه مردم در جاده جلوی ماشین میدویدند، پنج مسافر اضافی در عقب ماشین بهصورت فشرده سوار شدند. او مینویسد: «ساعتها بود که هیچکس نمیدانست چه خبر شده است. سپس اخبار بهتدریج منتشر شد. یکی از دوستان، شاعر و نوازنده جوانی بود به نام «عمر ابو شاویش» که درست مانند ما در دریا شنا میکرد. او و یکی از دوستانش، مورد اصابت گلوله یک کشتی جنگی در حال عبور قرار گرفتند. آنها دو قربانی اول غزه بودند.»
مراسم فارغالتحصیلی خواهرم از کالج هنر، درست یک روز قبل برگزار شده بود. حالا او باید بقیه عمرش را بدون پا و با یک دست بگذراند.
ابو سیف شرح داد که ۱۱ روز بعد، پس از یک روز فریادزدن در زیر آوار ساختمانی که پسرعمویش و تنها خواهر همسرش در آن زندگی میکردند، در بیمارستان بستری شده است. فقط خواهرزاده ۲۳ساله و خواهرش زنده ماندند: «مراسم فارغالتحصیلی او از کالج هنر درست یک روز قبل برگزار شده بود. حالا او باید بقیه عمرش را بدون پا و با یک دست بگذراند.»
«ناهیل مهنا» نویسنده (با بازی ماکسین پیک) در شمال غزه در کنار خانوادهاش ماند. غزه به دلیل دستور اسرائیل به مردم برای مهاجرت دستهجمعی به جنوب، به شهر ارواح تبدیل شده بود. او به یاد میآورد که چگونه اجساد در خیابان افتاده بودند و گربهها و سگها از خوردن گوشت اجساد فلسطینیها هر روز چاقتر میشدند. او یک خاطره طنز را به یاد میآورد که عمویش پس از اعتراض خانواده مبنی بر این که صدای خر و پف او بقیه را ناراحت کرده، خانه را ترک و در یک ساختمان دیگری شب را خوابیده بود. شب بعد، دیوار اتاقی که در آن خوابیده بود، مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت. روز بعد، وقتی نزد ما آمد، رنگش پریده بود و به شوخی گفت: «خر و پف برای سلامتی خوب است.»
من زنده مانده بودم
اما کانون و اوج «صداهای مقاومت»، خوانش «شوفانی» از دفتر خاطرات «علاء عبید» در ۱۴ فوریه بود: «چشمهایم را باز کردم و درد را در وجودم حس کردم. اشک از چشمانم سرازیر شد. میخواستم فرزندم را بهعنوان پناهنده به دنیا بیاورم؛ دور از خانه، دور از شوهرم و به دور از تمام جزئیات کوچکی که باید در چنین روزی با من باشد». او در بیمارستان به یاد میآورد که دهها زن را دیده که در صف منتظر معاینه ایستاده بودند. او در حال زایمان بود، اما هیچ تختی در دسترس نبود؛ بنابراین به او گفته شد که چند ساعت دیگر راه برود و برگردد. عبید نوشته بود: «درد هر دقیقه بیشتر میشد، سریعتر از آن که بتوانم تحمل کنم. درد بسیار شدید بود».
هیچ وقت فکر نمیکردم جنگ غزه در حین شناکردن رخ دهد. امروز قرار بود روز خوبی برای من باشد.
در نهایت او را در اتاقی با چهار بیمار دیگر قرار دادند. هیچ ملافهای روی تختش نبود. پس از بلندشدن برای استفاده از دستشویی، درد شدید شد. عبید نوشت: «بهمحض ورود دکتر به او گفتم: نمیتوانم حرکت کنم. سپس دیدیم که کودک کوچکم روی زمین افتاده و جیغ میکشد. اولین گریه او همه را مبهوت کرد. ترس و وحشت را در چهره دکتر دیدم و او از من خواست که فوراً روی زمین دراز بکشم. او برای دریافت تجهیزات فریاد زد. بچه را روی سینهام گذاشتند. نمیدانم چرا به او نگاه نکردم. فکر میکنم میترسیدم که اگر او را ببینم، قلبم بیشتر بشکند. او جان سالم به در برده بود. من زنده مانده بودم. چند زن در کشور ما از مردانی که در این جنگ جان باختهاند، صاحب فرزند میشوند؟ چند زن باردار زنده نمیمانند؟»
«صدای مقاومت» یک تجربه فرهنگی غنی فلسطینی بود که روح غزه را قبل و بعد از ۷ اکتبر به ما نشان داد. «شوفانی» میگوید: «خواندن سخنان فلسطینیهایی که از بدترین جنایاتی که تابهحال دیدهایم، رنج بردهاند، من را عمیقاً متأثر کرد. متنها دردناک، دلخراش و مصمم بودند. شنیدن آنها در صداها و انرژیهای فوقالعاده بازیگران، بسیار تأثیرگذار بود و وقتی حضار برای تشویق ایستادند، بهصورت طولانی برای بازیگران کف زدند. گریهنکردن غیرممکن بود.»
[1] . Victoria Brittain
[2] . Barbican
[3] . Hiba Abu Nada
[4] . Hind Shoufani
/ انتهای پیام /
source