گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ شعر آن رسانه سنتی که قرنها با جامعه ایرانی پیشآمده و رویدادهای فرهنگی و اجتماعی را در سالهای مختلف پیگیری کرده و حتی بهانحاءمختلف بر جامعه پیرامون خود اثر گذاشته است، در دوره رسانههای مدرن و رشد شبکههای اجتماعی وضعیتی متفاوت را سپری میکند. برخی معتقدند که شبکههای اجتماعی فرصت انتشار را در اختیار شعر قرار داده است که در دهههای قبل فراهم نبوده است. برخی دیگر نیز معتقدند که آسیبهای رسانه مدرن برای شعر بیش از محاسن آن بوده است. اما حمیدرضا شکارسری نظر متفاوتی دارد. او که خود شاعر است و سالها در عرصه نویسندگی و نقد ادبی ورود داشته است، بر این باور است که «شعر تأثیری در راهبردهای اجتماعی و سیاسی نداشته است. زینت المجالس بوده و همیشه در حاشیه زندگی ما بوده است.» موضوعی که در بخش نخست گفتگو بهتفصیل درباره آن بحث شد. بخش دوم این گفتوگو به تشریح وضعیت شعر سیاسی پرداختهایم. مشروح این بخش در ادامه از منظر شما میگذرد:
ناگهان شاعران احساس رسالت میکنند!
آیا شعر امروز و یا حتی گذشته، توانسته تحولاتی در زمینه سیاسی و فرهنگی جامعه ایجاد کند و یا به قول فرمایش شما رسالت شعر از ابتدا اینگونه نبوده است که در مسائل مختلف دخالتی داشته باشد؟ مثلاً در جنگ ایران و عراق یا در جنگ غزه یا هر مسئله جهانی و داخلی دیگر، آیا شاعران این را وظیفه خود میدانند که در مسائل مختلف کشور با شعرهایشان ظهور و بروزی داشته باشند یا رسالتشان چیز دیگری است؟
شکارسری: شعر سنتی ما اساساً فاقد رسالت و جنبههای سیاسی و اجتماعی است، اما همه چیز نقطه نقض هم دارد؛ مثلاً شما در سراسر شعرهای سعدی میبینید که به وضوح، به حکام زمانه خودش میتازد. به گرسنگی همسایه وقتی شما روزه دارید اشاره میکند و میگوید که این روزه، ارزش ندارد و باید اول به همسایه گرسنه بپردازید؛ اما در شعرهای سنتی، اساساً چیزی بهعنوان جهتگیری سیاسی نداشتهایم. اینکه میگوییم حافظ به ریا اشاره میکند، این یک مفهوم کلی است؛ بنابراین به همان ترتیبی که شعر زمان او و حاکم زمان او از این جمله او متأثر میشوند، گرانفروش بازار هم به همان ترتیب تنبیه میشود.
شما در سراسر شعرهای سعدی میبینید که به وضوح، به حکام زمانه خودش میتازد. به گرسنگی همسایه وقتی شما روزه دارید اشاره میکند و میگوید که این روزه، ارزش ندارد و باید اول به همسایه گرسنه بپردازید؛
ما در شعر سنتی اساساً چنین رسالتی نداریم، اما این رسالت، دقیقاً از شعر مشروطه به بعد آغاز میشود و میبینید که اکثر شاعران مشهور مشروطه، خودشان روزنامه نگارند یا گزارش سیاسی و اجتماعی تهیه میکنند. آقای میرزاده عشقی، روزنامه «قرن بیستم» را تولید میکند. ملکالشعرای بهار روزنامه «بهار» و «دانشکده» را مدیریت میکند. تمام شاعران سرتیتر شعر مشروطه، خودشان سیاستمدارند و عضو مجلس هستند. گاهی اوقات جان خودشان را بر سر علاقهشان از دست میدهند؛ مانند شاعر «سروهای آزادی» که معروف به شاعر لب دوخته بود و در زندان هم کشته شد. ذات این شاعران سیاسی و اجتماعی است، اما اتفاقاً در همان زمان، شعر ساقط میشود. شعر دوران مشروطه به لحاظ فنی و تکنیکی اصلاً شعر شاخص روزگار محسوب نمیشود؛ اما شعرهای مهمی بودند؛ چون مانند لولایی مسیر سنتی ما را به سمت جامعه عوض کردند و از آن زمان به بعد، شاعران از مشکلات اجتماع نوشتند. شعر مشروطه اشکالات فنی و دستوری بسیار زیادی دارد؛ چون شعر ما خیلی با این زبان طبیعی و با زبان روزمره هنوز دمخور نشده بود؛ بنابراین شعر مهم، اما ضعیفی است؛ ولی نسبتاً مخاطبان بیشتری داشته است.
میگویند که برای تهیه روزنامه «نسیم شمال»، مردم صبح به صبح برایش صف میبستند؛ اما در واقع، اثر او شعر نبوده بلکه نظم بوده است. از آن به بعد یک زمینهای ساخته میشود که «نیما» ظهور پیدا میکند و اگر شعر مشروطه نبود، ظهور نیما هم به عقب میافتاد. تأثیر شاعرانی مانند «ابوالقاسم لاهوتی» و «شمس کسمایی» و «بهار» و… در ظهور نیما را نباید نادیده گرفت و بدین ترتیب، رسالتمندی شعر از مقطع مشروطه آغاز میشود. اما به محض اینکه آن دوران پرتلاطم مشروطه به پایان میرسد، باز هم شما میبینید که شعر به پیشواز تکنیک و استعاره میرود و از آن صراحت و عریانی و شعارزدگی شعر مشروطه، تا حد زیادی فاصله میگیرد و مجدداً همان مخاطب عامی که برای خواندن شعر صف میکشید، ناپدید میشود؛ یعنی با ظهور شخصی مانند نیما، شاعران میفهمند که شعر خیلی نباید خودش را آلوده مسائل روزمره سیاسی و اجتماعی کند. به همین خاطر، از دوران مشروطه که عبور میکنیم، گفتمانی فرهنگی شکل میگیرد که هنرمند جزء قشر روشنفکر است و اجتماع را هدایت میکند؛ نه اینکه آثارش را بهصورت مستقیم در اختیار مخاطب قرار دهد.
انواع سبکهای شعر معاصر
اگر شعر و شاعر قرار است از آن تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی فاصله بگیرد، چگونه میخواهد اجتماع را هدایت کند؟
شکارسری: اول اینکه شعر نمیخواهد دیگر خودش را درگیر این مسائل کند، چون شاعر یک نگاه جدیتری به خود زبان دارد و بعد اینکه شاعر، اعتقاد دارد که مخاطبین شعر من – اگر حتی شعر سمبولیک اجتماعی مانند نیما میگویند – در واقع مخاطبین دیگری هستند که شاید به واسطه اینها، این تفکر به جامعه منتقل شود و من خودم را دیگر در ساحت اجتماعی اقشار جامعه پایین نمیآورم. قبلتر هم گفتم که اساساً قشر روشنفکر جامعه از همان دوران مشروطه به وجود میآید. این قشر میبیند حرفی که میزند، نهتنها توسط مخاطب عام پذیرفته نمیشود؛ بلکه اساساً فهمیده نمیشود. به همین خاطر اگر شاعری هم میکند، بهتدریج خودش را از بقیه عوام جدا میکند؛ پس ریشه اینکه شعر برای شاعر و یا افراد نخبه جامعه است از همین سالهای نهضت مشروطه شروع میشود و بعد از این هم اوضاعی که وجود دارد، تقویتکننده این ماجراست؛ یعنی اینکه سادهترین شعرهای شاعران دهه ۳۰ و ۴۰ به دلیل فضای بسته سیاسی که به وجود آمده بود و آن شدت سانسور و روحیه ناشی از شکست کودتا، باعث شد که شعر بهشدت سمبولیک و استعارهای شود و مخاطب عام خودش را از دست بدهد. برخی از این جریانها نیز اساساً خودشان را از سیاست و اجتماع جدا میکنند. کسانی مثل «نصرت رحمانی» و «فروغ فرخزاد»، شعر سیاه و گناه را باب میکنند و این نحلهها همه در آن زمان به وجود میآیند.
در دهه ۴۰ در کنار این جریانها، گروههای فرمالیسم شکل میگیرند؛ کسانی که از سیاست و اجتماع دل کندهاند و فارغ از محتوا، به فرم شعر توجه دارند؛ لذا از دهه ۴۰، جریانی از شعرهای فرمالیستی ایجاد میشود؛ مثل شعر موج نو و کلاسیک و شعرک و… جریانهایی که هیچ کاری به سیاست و اجتماع ندارند و گاهی اوقات خودشان را عرفان کلمه و عرفان زبان مینامند؛ یعنی محاصره کامل و استیلای کامل زبان که اینها هم اساساً از مخاطبین عام جدا هستند. بهعبارتدیگر، وضعیت شعر ایران از مشروطه به بعد، به سمتی میرود که مخاطبین آن فقط خود شاعران هستند و مردم هم آنقدر گرفتار مشکلات و روزمرگیهای زندگی خود هستند که به جز شب یلدا و… علاقهای به شنیدن آثار ادبی ندارند.
مردم شعر سیاسی را نمیشناختند
شاید همین مسیری که گفتید تا پیدایش انقلاب اسلامی ادامه پیدا میکند و در این زمان، ما با تولد اشعاری به نام شعر انقلابی، شعر دفاع مقدس، شعر مقاومت و… هم مواجه میشویم. در این ایام هم به نظر شما، شعر توانسته است بین توده مردم نفوذ کند یا کماکان مخاطبین اصلی شعر، خود شاعران هستند؟
شکارسری: در سال ۵۷ که انقلاب رخ میدهد، ما با سه گروه شعری مواجهیم؛ جریان شعر رمانتیک که باتکیهبر سکس، عشق و مفاهیمی از این دست، گروه نخست را تشکیل میدهند. جریان شعر فرمالیستی که همانطور که قبلتر اشاره کردم از دهه ۴۰ شکل میگیرد و فقط به فرم و شکل شعر توجه دارند. اما جریان سوم به شعر چریکی یا سیاسی شهرت دارند. از انتهای دهه ۴۰ و شروع دهه ۵۰، یک فضای نسبتاً باز فرهنگی – نه سیاسی – در ایران به وجود میآید. رشد اقتصادی ایران باعث بهوجودآمدن یک رفاه نسبی – حداقل برای جوامع شهری – میشود و این شرایط، جماعتی را شکل میدهد که نسبت به ادبیات و هنر، بیتفاوتی جوامع قبلی را ندارند؛ چون بههرحال فرصت و امکانات بیشتری برای پرداختن به این مقولات دارند و فضایی شکل میگیرد که بین توده مردم، مواجهه با شعر بیشتر میشود و حتی همان موقع، ساواک نسبت به شبهای شعر حساس میشود؛ جماعتی دو – سه هزارنفری که در یک مکان جمع شدهاند و هر لحظه ممکن است شور و هیجان، آنها را به اعتراض وا دارد. پس ما در یک زمانی به سر میبریم که شعرهای چریکی و یا سیاسی، نسبتاً دارای مخاطبین زیادی هستند. اما این نکته را هم عرض کنم که اغلب این شعرها، به لحاظ فرم و محتوای شعری، بههیچعنوان قابلدفاع و حتی درخشان نیستند! یعنی این شعرها، اساساً از ساحت شعری خودشان تنزل پیدا میکنند. معمولاً با استعارههایی کاملاً آشنا سروده میشوند و وضعیت سیاسی دوران پهلوی را نقد میکنند.
البته باز هم میشود همان مسئله همیشگی تعداد مخاطب را مطرح کرد. به نظر شما افرادی مانند «سلطانپور» و یا «گلسرخی» در همان زمان چقدر مخاطب داشتند؟! یا چند نفر اصلاً آنها را در جامعه بهعنوان شاعر میشناخت؟! حتی «اخوان» را کسی آن موقع نمیشناخت و شعر بهشدت سیاسی «کتیبه» او را مردم نمیشناختند. میخواهم عرض کنم که نمیشود بگوییم سرنوشت فرهنگی – سیاسی مملکت را این شاعران با شعرهای خودشان و نفوذی که بین مردم داشتند عوض کردند!
بهتدریج که از سالهای اول جنگ فاصله میگیریم، وجه حماسی در شعر عقبنشینی میکند و وجه تراژیک شعر پررنگتر میشود و همان سالها در جشنوارههای شعر دفاع مقدس که در شهرهای مختلف و با استقبال خوب مخاطبان برگزار میشد، وجه تراژیک شعر بسیار پر رنگ شده بود.
انقلاب که رخ میدهد، دو جریان شعر رمانتیک و فرمالیستی متوقف و به نحوی مجبور به سکوت میشوند؛ چون آنها وقتی در برابر یک رفرم بزرگ سیاسی – اجتماعی مانند انقلاب قرار میگیرند، به لکنت میافتند. آنها اعتقاد داشتند که همه چیز در خود شعر متجلی میشود و اساساً درگیریهای اجتماعی و سیاسی، قابلیت گفتن بهصورت شعر را ندارند! پس میماند جریان شعر سیاسی و چریکی با شعرایی مانند شاملو، شفیعی کدکنی و حتی برخی از شعرهای فروغ، محمد ظهری و حتی سعید سلطانپور که اتفاقاً شعرای انقلاب مانند قیصر امینپور و سید حسن حسینی، متأثر از همین گروه شعری هستند و باز هم مخاطب، درگیری تمام وقتی با این آثار ندارد. در اوج روزهای انقلاب و سالهای ۵۷ و ۵۸، ماهنامهها و کتابهای سیاسی بهشدت خواننده داشت و کسی آن موقع به شعر توجهی نمیکرد! اصلاً مگر باید از شعر چنین انتظاری داشته باشیم که یک اتفاق عظیمی را شکل دهد؟!
اما با شروع جنگ تحمیلی، شعر بیشتر از سایر صنایع ادبی سهمخواهی کرد؛ یعنی ایجاد یک فضای حماسی در رسانهها و تلویزیون، جذب مخاطب عام و تحریک جامعه برای مقابله با استکبار جهانی به نمایندگی صدام، شور و هیجانی به جامعه تزریق کرده بود؛ اما همان شعرها هم الان هیچ جایی در تاریخ شعر ما ندارند و اساساً برای دوره خودشان بودند و از آن زمان که فاصله گرفتیم، مجدداً به فراموشی سپرده شدند. البته این را هم بگویم که همان موقع هم سخنرانیها، مخاطبان بسیار بالایی داشتند و در مقایسه با شعر، عملاً حرف اول را میزدند.
جنگها معمولاً دارای ویژگیهای حماسیاند، اما جنگ ما به دلیل آن بنمایههای دینی که داشت، اتفاقاً تراژیک هم شد؛ یعنی هنوز جنگ وارد سال دوم خودش نشده، ما حس نوستالژیک را در اشعار آن زمان میبینیم. فلان شهید که رفت چه نسبتی با امام حسین (ع) داشت و به همین خاطر آن وجه تراژیک و سوگمند شعر، خودنمایی میکند. بهتدریج که از سالهای اول جنگ فاصله میگیریم، وجه حماسی در شعر عقبنشینی میکند و وجه تراژیک شعر پررنگتر میشود و همان سالها در جشنوارههای شعر دفاع مقدس که در شهرهای مختلف و با استقبال خوب مخاطبان برگزار میشد، وجه تراژیک شعر بسیار پر رنگ شده بود.
شعر رسالت سیاسی – اجتماعی ندارد!
شما بارها در صحبتهای خودتان فرمودید که اساساً رسالت شعر این نیست که در جامعه یک رنسانس فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایجاد کند و اصلاً چنین انتظاری از شعر وجود ندارد! پس چگونه است که در همه جای دنیا، یک از ویژگیهای بارز ایرانیها را فرهنگی بودن و اهل شعر و شاعری بودن میدانند؟ اصلاً رسالت واقعی شعر از نظر شما چیست؟
شکارسری: شعر و هنر برای هنرمند خود یک رسالت فردی دارد؛ یعنی هنرمند تا نیاز به آفرینش در خودش حس نکند، چیزی خلق نمیکند. حالا این نیاز به آفرینش گاهی، اوقات همراه با خود، رسالت غیرهنری هم دارد و گاهی اوقات نه! مرحوم «براهنی» در کتاب «طلا در مس» میگوید: «انسانها رسالاتی دارند؛ رسالت سیاسی، اجتماعی، تاریخی و… اما انسان هنرمند، رسالتی اضافه بر اینها دارد و آن رسالت ادبی و هنری است و هنرمند بیشتر بر این رسالت تکیه میکند.»
ما آن بخش عارفانه و هنری افرادی مانند مولانا و حافظ را در اولویت قرار دادهایم و شاید به همین خاطر است که فکر میکنیم جهان، بیشتر ما را با این افراد میشناسد!
شما از «شعر عاشورایی» سخن میگویید؛ یعنی ابتدا باید شعر، برادری خودش را برای شما ثابت کند و بعد مسئله مقدسی مانند عاشورا مطرح میشود. یعنی اول باید همان رسالت فردی که رسالت خلق و آفرینش است، اتفاق بیفتد و اگر در این میان به تعهد دیگری هم عمل شد، چه بهتر، ولی اگر اتفاق نیفتد، اثر هنری دچار اضمحلال و نابودی نمیشود. به همین خاطر است که میگویند هنر در ذات خودش دارای استقلال است. به همین خاطر است که اگر شما تاریخادبیات ۱۰۰ سال گذشته ما را بررسی کنید، بهندرت با شعر اجتماعی و سیاسی برخورد میکنید! چون آنها صرفاً ارزش مقطعی داشتهاند و بهمرورزمان فراموش شدهاند. پس چرا ما در جهان به شعر، شهره هستیم؟ البته جهان ما را به چیزهای دیگری هم میشناسد؛ جهان ما را با خیام هم یاد میکند که علاوه بر شعر، با تقویم خود معروف شده است. با ابوریحان بیرونی و ابن سینا میشناسند، با فارابی و موسیقی آن میشناسند و البته بخشی از این شناخت هم به شاعران ما مربوط میشود. اما به دلایلی که بحث دیگری میطلبد، ما آن بخش عارفانه و هنری افرادی مانند مولانا و حافظ را در اولویت قرار دادهایم و شاید به همین خاطر است که فکر میکنیم جهان، بیشتر ما را با این افراد میشناسد! در روزگار ما، رسالت ادبی در مرتبه اول اهمیت قرار دارد؛ در شعر سنتی ما نیز همینطور بوده است و به همین خاطر بوده که اصلاً رسالت اجتماعی و سیاسی را قبول نمیکرده است. ولی گرهخوردگی شخصیت شاعران ما با دین و مفاهیم دینی، باعث شده که وجه تعهدات دینی ما در شعر کلاسیک و در پشت پرده استعارهها به نمایش درآید.
آیا اگر به تیراژ کتابهای شعر اضافه شود، میشود انتظار داشت که نفوذ شعر در میان جامعه بیشتر شود؟
شکارسری: بله؛ ولی آیا واقعاً میشود؟! در روزگار ما ادبیات داستانی مخاطبان بیشتری دارد. بهخاطر اینکه مواجهه با آن نیاز به تحرکات ذهنی کمتری دارد. شما در ادبیات داستانی حادثه را میخوانید، اما در شعر باید آن را خوانش کنید و خوانش با قرائت تفاوت دارد. در خوانش، شما باید جستجو کنید و نیاز به تأویل دارید؛ اما مطمئناً در حال حاضر، ادبیات داستانی ما هم چنین تأثیر شگرفی بر جامعه ندارد که بخواهد سرمنشأ تغییر و تحولات شگرف شود!
کانال ویژه شعر و ادبیات راه بیندازید!
سؤال آخر اینکه حالا چه کنیم که با همه این تفاسیر، نسل جوانتر جامعه به شعر و ادبیات گرایش بیشتری داشته باشد؟
ما برای انتخاب اشعار کتابهای درسی، بسیار بسیار بد عمل کردهایم. شعر نو که اساساً جایی در کتابهای درسی ما ندارد؛ معمولاً شعرهای سنتی و از شاعران قدیمی، شعر وجود دارد که آن هم البته ارزشمندی خودش را دارد؛ اما از شعر معاصر، تقریباً هیچ شعری وجود ندارد.
شکارسری: ما مگر برای ورزش شبکه تلویزیونی نداریم؟ برای فیلم و سریال مگر شبکه اختصاصی نداریم؟ برخیها اعتقاد دارند که پیشانی فرهنگ ایران، «شعر» است؛ پس چطور تا به امروز، کانال و شبکهای مختص شعر و ادبیات نداشتهایم؟! البته برنامههای مقطعی داشتهایم، ولی چرا نباید کانالی ویژه شعر داشته باشیم؟ اگر بناست که شعر در میان جامعه نفوذ داشته باشد و تأثیرات شگرفی در تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه ایجاد کند؛ چرا نباید یک کانال تلویزیونی مختص خود داشته باشد؟ آیا نیروهای متخصص و مورداعتماد آن را نداریم که تا دلتان بخواهد داریم!
دیگر اینکه ما برای انتخاب اشعار کتابهای درسی، بسیار بسیار بد عمل کردهایم. شعر نو که اساساً جایی در کتابهای درسی ما ندارد؛ معمولاً شعرهای سنتی و از شاعران قدیمی، شعر وجود دارد که آن هم البته ارزشمندی خودش را دارد؛ اما از شعر معاصر، تقریباً هیچ شعری وجود ندارد. بهخاطر اینکه «شاملو»، ضدانقلاب است، «اخوان»، ضد دین است و در زندان بوده، «ابتهاج» در زندان بوده، فلانی مشکل اخلاقی دارد، «فروغ» و «سیمین» بیحجاب بودهاند و… خلاصه به هر کسی یک انگ و برچسبی زدهایم و از شعر معاصر کسی دیگر نمیماند! باید این موانع را کنار بگذاریم و فینفسه با شعر مواجه شویم. متأسفانه سیاستگذاریهای بسیار بستهای در این زمینه وجود دارد. ما چطور انتظار داریم که شعر، مخاطبان وسیعی داشته باشد، اما بچهها با شعرهای جدی معاصر بیگانه باشند!
/ انتهای پیام /
source