با اعلام پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا برخی از جریانهای سیاسی در داخل ایران بار دیگر ضرورت «مدارا با دشمنان» را به موضوعی برای بحثهای نظری تبدیل کردهاند.
استدلالهای مختلفی درباره اینکه چرا لازم است ایران با ترامپ مدارا کند مطرح میشود، از جمله ایران جمهوری اسلامی ایران در دوران جنگ 8 ساله هم با صدام، دیکتاتور معدوم عراق بر سر مسائل مختلف مذاکره کرده و به توافق دست یافته است.
برخی از فعالان و رسانههای یک جریان سیاسی در ایران استدلال کردهاند که دفع شر ترامپ از طریق مذاکره واجب است و ایران باید برای جلوگیری از خطراتی که او ممکن است برای ایران داشته باشد باید بر طریق مدارا با او حرکت کرده و با او بر سر مسائل فیمابین توافق حاصل کند.
اما این دیدگاه بر مبنای فرضهای غلط و شناخت ناقص هم از مقوله مذاکره، هم ماهیت و نقش آمریکا در نظام بینالملل، هم شخص ترامپ و سیاستهای او در قبال ایران و هم نوع ورود به مذاکره (در حالتی که سایر شرایط مذاکره فراهم است) استوار است.
مذاکره چیست؟
نخست ببینیم که مذاکره چیست و بر سر چه موضوعاتی میتوان با چه طرفهایی، در چه شرایطی مذاکره کرد؟
به نظر میرسد در میان اکثر نظریهپردازان علوم سیاسی و روابط بینالملل بر سر این تعریف اتفاق نظر وجود دارد که مذاکره فرایندی است میان دو یا چند کشور یا طرف، برای رسیدن به یک راه حل مورد قبولِ طرفها بر سر موضوع یا موضوعاتی مشخص و ویژه، که محل اختلاف یا نگرانی هستند.
این گزاره هم احتمالاً محل مورد توافق همگان قرار خواهد داشت که در عرصه روابط بینالملل هیچ کشوری مسائلی که بر سر آنها اختلافهای بنیادین و ماهوی وجود دارد و یا امنیت ملی را به مخاطره میاندازد را به مذاکره نخواهد گذاشت.
مثلاً در هر کشوری قابل پیشبینی است که حتی لیبرالترین و مذاکرهدوستترین کنشگران سیاسی روی میز قرار دادن مسائل دفاعی، مسائل حاکمیت ارضی، نوع نظامهای سیاسی حکومت و حق تعیین سرنوشت در داخل را توصیه نخواهند کرد- مگر آنکه در بهترین حالت از مدار عقلانیت خارج شده باشند و یا در بدترین حالت از سوی طرفهای خارجی به پیشبرد دستور کارهایی خاص گماشته شده باشند.
به عنوان مثال، در موضوع حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه اگر کسی پیشنهاد حضور در میز مذاکره برای حل اختلافات و دفع شر را مطرح کند آیا میتوان او را یک کنشگر عقلانی و طرفدار منافع ملی قلمداد کرد؟
آمریکا از مذاکره چه میخواهد؟
در روانشناسی سیاسی مذاکرات از یک منظر به دو قسم تقسیم میشوند: یکی مذاکرات بر مبنای حسن نیت و دیگری مذاکرات بر مبنای سوءنیت یا بداندیشی (Bad faith negotiation). «اوله هالستی»، دانشمند علوم سیاسی و روابط بینالملل در دانشگاه دوک مدل مذاکرات بداندیشانه را به ویژه برای تبیین ساز و کارهای دخیل در گفتوگوهای میان بازیگران متخاصم (و نه طرفهای دارای همسویی) پیشنهاد کرده است.
مطابق مدل هالستی، در مذاکرات بداندیشانه یک طرف و یا طرفها تنها وانمود میکنند که قصد رسیدن به سازش و تفاهم بر سر یک موضوع را دارند، اما در عمل، قصدشان تفاهم نیست و نیتهایی مغایر با آنچه اعلام میکنند را دنبال میکنند.
هالستی این مدل را برای تبیین نحوه تفکر «جان فاستر دالس»، وزیر خارجه امریکا در دولت «دوایت آیزنهاور» در قبال اتحاد جماهیر شوری ارائه کرد و از آن به بعد مدل او بارها برای تفسیر مذاکرات میان طرفهای متخاصم مورد مطالعه قرار گرفته است.
از نوع رفتاری که آمریکا طی سالهای گذشته در مذاکره با دولتهای ناهمسو داشته میتوان اثبات کرد که ایالات متحده در بسیاری از موارد جز به مذاکرات بداندیشانه روی نیاورده و همواره از مقوله دیپلماسی نه برای رفع خصومت و کاهش فشار بلکه ابزاری برای مکمل فشار و تسلیم کشورها استفاده کرده است. از نگاه آمریکاییها- آنطور که خودشان هم علناً میگویند- پیشنهاد مذاکره حین اعمال فشار راهبردی است که از یک سو در طرف مقابل تفرقه داخلی ایجاد میکند و از سوی دیگر، رد آن طرف مقابل را در معرض فشار مضاعف افکار عمومی قرار میدهد.
از نظر بسیاری از اعضای هیئت حاکمه آمریکا مذاکره با یک کشور یا طرف ناهمسو یا باید به متلاشی شدن کامل نظام فکری طرف مقابل و همسویی محض با منافع آمریکا منجر شود و یا به معنی رسمیت بخشیدن به طرف متخاصم است و به کل باطل است.
این نوع نگاه را به ویژه میتوان در نوع جدالهای سیاسی دو حزب حاکم در آمریکا در مقوله توافق برجام ردیابی کرد. یکی از انتقادهای اصلی ترامپ در دور نخست ریاستجمهوری به توافق هستهای برجام این بود که چرا با ایران بر سر سندی توافق شده که در آن برنامههایی برای محدود کردن تمامی مولفههای قدرت جمهوری اسلامی، اعم از برنامه موشکی، قدرت منطقهای، تفاسیر غیرغربی از حقوق بشر و به کل «جمهوری اسلامی بما هو جمهوری اسلامی» در نظر گرفته نشده است؟ انتقاد آنها این بود که معنای توافقی که در آن جمهوری اسلامی هنوز از قدرت فکری برای الهامبخشی به مخالفان آمریکا برخوردار است جز رسمیت بخشیدن به این تفکر چیست؟
جالب آنکه معماران آمریکایی برجام یعنی «باراک اوباما» و اعضای دولت او هم مخالفتی با دال مرکزی و هسته اینگونه بحثها از سوی ترامپ نداشتند و به صراحت اعلام میکردند که هدف نهایی از مذاکرات برجام این بوده که با ایجاد تفرقه در میان نیروهای سیاسی داخل ایران، جمهوری اسلامی در فرایندی مرحلهبندیشده جمهوری اسلامی نباشد و دست از ایدئولوژی سلطهستیزانهاش بردارد.
شواهد این دیدگاه را میتوان در اظهارات متعدد مقامهای دولت اوباما درباره اهداف «فرابرجامی» که بارها به آن اشاره کردهاند ردیابی کرد. آنها به عنوان مثال، بارها در پاسخ به سوالات منتقدان به اهداف درازمدتی که از برجام مدنظر داشتهاند اشاره کرده و گفتهاند که این توافق میتواند جناح حامی آمریکا در داخل ایران را تقویت کرده و در نهایت، جمهوری اسلامی را در موضوعات موشکی، منطقهای، حقوق بشر و غیره هم سر میز مذاکره آورد و محدود کند.
مذاکرات بداندیشانه صرفاً مربوط به ایران نیست. همانطور که گفتیم این دکترین آمریکا در خصوص مذاکره با طرفهای ناهمسو است و شواهد تاریخی دیگری هم دارد. مثال دیگر آن، توافق هستهای بین آمریکا و کره شمالی موسوم به «چارچوب توافق» است که 21 اکتبر سال 1994 میان دولت دموکرات «بیل کلینتون» از یک سو و دولت کره شمالی از طرف دیگر منعقد شد، اما دولت جمهوریخواه «جورج دبلیو بوش» سال 2003 به صورت یکجانبه از آن خارج شد.
دلیل خروج از این توافق را سالها بعد (2005) روزنامه نیویورکتایمز فاش کرد. این روزنامه نوشت دموکراتها در واقع یکی از اهداف پشت پرده این توافق را فروپاشی کره شمالی قرار داده بودند و بر همین اساس به این کشور وعده ساخت رآکتورهای آب سبک داده بودند. بعد از آنکه مشخص شد که نشانههایی از سرنگونی حکومت کره شمالی پدیدار نیست، دولت بوش پسر توافق را لغو کرده و از اجرای تعهدات آمریکا سر باز زد.
بنابراین، هنگامی که بحث از مذاکره با آمریکا پیش میآید همواره باید این موضوع را در نظر داشت که آیا ایالات متحده به دنبال توافق با ایران بر سر یک موضوع مشخص و قابل مذاکره (مثلاً اختلافات ادراکی بر سر مسئله هستهای) است یا آنکه به بهانه توافق بر سر یک موضوع قابل مذاکره دستیابی به اهداف خود در موضوعات غیرقابل مذاکره را دنبال میکند.
بنابراین، مسئلهای که در هر بحث بر سر مذاکره با آمریکا باید در نظر گرفت این است که این کشور در سوابق رفتاریاش تا کنون همواره در نقش سوژه بداندیش ظاهر شده و هرگز به دنبال توافق بر سر یک موضوع مشخص و عمل به تعهداتش نبوده است. تسلیم، خواسته فراحزبی هیئت حاکمه آمریکا در هر موضوع مذاکره است و تا زمانی که دست از این دیدگاه برداشته نشود مذاکره با هر دولت این کشور نه تنها نفعی حاصل نمیکند بلکه خسارت محض است.
حال سخن از این به میان میآید که در مقابل بازیگری تا این حد سمی چه کنشی باید داشت؟ آیا میتوان با او تن به هر مذاکرهای داد یا دعوتش به گفتوگو را بلافاصله و بدون راستیآزمایی پذیرفت و یا بدون ملاحظات خاصی از دیپلماسی با او سخن گفت؟
مشخص است که پاسخ همه این سوالات یک خیر قاطع است. در واقع، هر کنش مذاکراتی مستلزم رعایت ترتیبات و آداب و تشریفات خاصی است که در نظر گرفتن آنها هنگامی که از گفتوگو با آمریکا سخن به میان میآید بسیار ضروریتر و مستلزم نهایت دقت و باریکاندیشی است. ببینیم این اصول و آداب چیستند.
سیگنالهای مذاکره
یکی از مهمترین اصولی که در مذاکرات دیپلماتیک بر آن تأکید میشود سیگنالهایی است که هر یک از طرفها چه قبل از آغاز گفتوگوها و چه در جریان آن برای طرف مقابل ارسال میکند.
این جزو اصول بدیهی دیپلماسی است که ارسال سیگنال ضعف نه تنها کمکی به آغاز گفتوگوهای موثر نمیکند بلکه اتفاقاً میتواند به مهمترین مانع بر سر راه آن تبدیل شود، زیرا این ادراک را در طرف مقابل ایجاد میکند که ادامه مسیر تقابل به تسلیم زودهنگام رقیب منجر خواهد شد و یا با اندکی صبر بیشتر میتوان مذاکره را از موضعی برتر و بالاتر آغاز کرد.
یکی از مهمترین سیگنالهای ضعف، طلب مذاکره قبل از درخواست طرف مقابل است. کشوری که هدف زورگویی طرفی دیگر قرار گرفته اگر قبل از اینکه او برنامهای اعلام کند طلب مذاکره کند در واقع در حال ارسال این سیگنال است که سلاحش خالی است و اهرم فشاری برای چانهزنی در دست ندارد. آیا در یک میدان جنگ اگر تصوری برای دشمن پدید بیاید که طرف مقابل سلاحش خالی است ضرورتی برای گفتوگو احساس خواهد کرد؟
بنابراین، درخواست «مدارا با دشمن»، آن هم دشمنی که خواستهاش تسلیم ایران و و کاهش عوامل اقتدار ملی کشور است، در ساحتی پارادوکسیکال میتواند به مهمترین عامل برای دامن زدن به تقابل تبدیل شود.سیگنال ضعف نوعی پروژه خلع سلاح خود در میدان جنگ است و پیشنهاد آن به معنای ارسال این پیام بسیار خطرناک به آمریکاییها خواهد بود که ایران نهایتاً زیر بار فشار تسلیم میشود.
تنها مقاومت فعال است که میتواند آمریکا را وادار به تجدیدنظر در چنین ادراکهایی و دست کشیدن از سلاح فشار وادار کند. این چیزی است که نه ایران، بلکه طراحان تحریم در آمریکا میگویند. «ریچارد نفیو» که از او به عنوان یکی از مهمترین معماران شبکه تحریمها علیه ایران یاد میشود در کتابش به نام «هنر تحریمها: نگاهی از درون میدان» به وضوح تصریح میکند که تنظیم تحریمها باید به گونهای باشد که استقامت یا «قاطعیت روانشناختی» کشور هدف را بشکنند. او در واقع مینویسد چنانچه کشوری تصمیم بگیرد راه پیروزی کشور تحریمکننده را سد کند تحریم به سرانجام نخواهد رسید.
او برای توضیح درباره یکی از موارد شکست تصمیم در برابر استقامت به طرح «مارک کرک»، نماینده اسبق ایالت ایلینویز در مجلس سنا اشاره کرده و توضیح میدهد که او معتقد بود که تحریم واردات بنزین ایران میتواند «ایران را از پای در بیاورد» و این کشور را به کنار گذاشتن برنامه هستهای خود ترغیب کند. طرح کرک در قانون «سیسادا» گنجانده و در جولای 2010 به قانون تبدیل شد، اما ایران به جای تسلیم در برابر آن «پالایشگاههای خود را بازطراحی کرد» و با خودکفایی در تولید بنزین از این فشار عبور کرد.
از دید طراحان تحریم در واقع هر سیاست و رویکردی در داخل کشور هدف تحریم که بتواند استقامت طرف مقابل را شکسته و مانع «جذب» و عبور از تحریم در گذشت زمان شود به نفع کشور تحریمکننده، یعنی آمریکا است.
source