Wp Header Logo 878.png

گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ گشودن پرونده‌ای در حوزه‌ای خاص مانند «موسیقی حماسی و اجتماعی» کار آسانی نیست، به‌ویژه زمانی که نیاز به چهره‌ای همه‌جانبه باشد؛ کسی که هم دنیای موسیقی را بشناسد، هم دستی بر نوازندگی داشته باشد، هم آثاری ماندگار خلق کرده باشد و هم تجربه مدیریتی در بالاترین سطوح موسیقی کشور اندوخته باشد. در میان معدود چهره‌هایی که این ویژگی‌ها را یکجا دارند، نام «پیروز ارجمند» را می‌بینیم؛ از نوازندگی تا آهنگسازی برای آثاری چون «سفر به چزابه» و از مدیریت در عرصه موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا ارائه تحلیل اجتماعی هنر. به بهانه این کارنامه پرمایه، در یک ظهر سرد زمستانی پای صحبت‌های او نشستیم. آنچه می‌خوانید، روایت این گپ‌وگفت صمیمانه است.

 

آغاز موسیقی سیاسی با عارف قزوینی

درباره موسیقی مقاومت یا هر عنوانی که شما روی آن می‌گذارید، صحبت بسیار است. ما می‌خواهیم برای شروع، سیر فرازوفرود این نوع موسیقی را از پیش از انقلاب تا زمان انقلاب و جنگ تحمیلی و بعد از آن، با نگاه تحلیلی شما بررسی کنیم.

ارجمند: کلیدواژه‌هایی که تحت عنوان موسیقی انقلابی، موسیقی سیاسی، موسیقی مقاومت، جنگ، حماسی و… به کار می‌بریم، در طول زمان بسیار مورداستفاده قرار گرفته ولی بنده به شخصه «موسیقی سیاسی» را کلیدواژه درست‌تری می‌دانم؛ چون این نوع موسیقی یک کارکرد سیاسی در جهت تأمین منافع گفتمانی دارد که از یک گروه سیاسی خاص می‌آید.

شروع این ماجرا در ایران از «انجمن اخوت» و در خانقاه «ظهیرالدوله» آغاز می‌شود و اولین کنسرت ایران که برای آن مردم بلیت می‌خریدند، پول می‌دادند و به تماشا می‌نشستند، در این خانقاه و با موسیقی سیاسی برگزار شده است. خانم «قمر» و مرحوم «طاهرزاده» از خواننده‌های این گروه بودند. «درویش خان» و «مختاری» نیز برای آنها تار می‌زدند و از اعضای این گروه بودند. «عارف قزوینی» برای این گروه «از خون جوانان وطن» را می‌سراید و اجرا می‌کنند و اساساً سرودهای سیاسی توسط این گروه اجرا می‌شود. پیش‌تر از آنها یک موسیقی درباری داشتیم و این گروه عملاً یک ژانر جدیدی را به راه می‌اندازند.

اساساً سنت «خنیاگری» نیز توسط این گروه مجدداً احیا می‌شود. سنتی که در آن خود خواننده، شعر و ترانه می‌گوید، خودش ساز می‌زند و می‌خواند. عاشیق‌های ترک‌زبان هم این‌گونه هستند. عارف قزوینی در این گروه سردسته می‌شود و اساساً جریان موسیقی سیاسی از اینجا آغاز می‌شود و در همان دوران مشروطه هم به پایان می‌رسد و بعد از انقلاب اسلامی و پس از نیم‌قرن، مجدداً این ژانر احیا می‌شود.

بعدها به جنبش سیاسی دهه ۳۰ و ۴۰ می‌رسیم و حتی تا اواسط دهه ۵۰ هم ما ترانه‌های سیاسی داشتیم؛ یعنی خواننده‌ها شعرهای سیاسی می‌خواندند که نمونه بارز آن «داریوش» است که شعرهایش در جامعه شنیده می‌شد؛ هرچند جریان‌های چپ سیاسی او را قبول نداشتند! ترانه «گنجشکک اشی‌مشی» که «اسفندیار منفردزاده» آن را می‌سازد و توسط «داریوش» در فیلم «گوزن‌ها» خوانده می‌شود، نمونه آشکاری از موسیقی سیاسی آن دوره است. یا حتی «فرهاد» از دیگر خواننده‌های سیاسی خوان آن دوره است و به عقیده من، اینها حتی در جریان انقلاب نیز بی‌تأثیر نبوده‌اند. بعدتر سرود «جنگل» که توسط چریک‌های فدایی خوانده می‌شود، خیلی معروف شد! 

 

گویا بعد از مدتی جریان چپ فعال می‌شود و از برخی جریان‌های آن دوره پیشی می‌گیرد.

ارجمند: جریان چپ اساساً جریان روشنفکری ایران بوده است. ما یک روشنفکری اسلامی مانند شریعتی داریم، اما این جریان چپ، حتی از توده‌ای‌ها هم قوی‌تر و قدرتمندتر بودند! چون توده‌ای‌ها، پایگاه‌های مردمی اندکی داشتند. موسیقی در آن دوره عامل تحکیم وحدت جریان حزبی چپ‌های چریک می‌شود. آنها تمایل زیادی به آهنگ‌های «ویکتور خارا»ی اهل شیلی پیدا می‌کنند و حتی در فیلم‌های «حکومت‌نظامی» و «ضد» که فیلم‌هایی سیاسی بودند و شاید ده‌ها فیلم دیگر، این جنس موسیقی در آنها مورد استفاده قرار می‌گیرد. علی‌رغم اینکه توده‌ای‌ها تحت‌تأثیر سیاست‌های روسیه بودند، کمترین تأثیر موسیقایی را از روسیه گرفته‌اند. بعدتر گروه «چاووش» با نفراتی مانند «لطفی»، «شجریان» و خانواده «کامکارها» جزء جریان سوم موسیقی سیاسی ما محسوب می‌شوند و به نظر من از بقیه گروه‌ها ملی‌تر و قوی‌تر بودند. اینها اولین گروه موسیقی زیرزمینی بودند که اتفاقاً آثار آنها در جامعه کارکرد داشته و شنیده می‌شوند. افراد این گروه معمولاً جلوی دانشگاه تهران می‌آمدند و نوارهای گروه را به‌صورت مخفیانه می‌فروختند.

در جریان انقلاب اسلامی، ترانه‌هایی داشتیم مانند «الله الله» و «خمینی ای امام» که در قالب سرود بودند و یک گروه سنتی مانند چاووش که تا سال ۶۱ فعالیتشان ادامه داشت و بعداً متوقف شد، این کارها را اجرا می‌کردند. اما جریان‌های سرود تا زمان جنگ جلو رفت. در جریان جنگ هم ما سه گونه موسیقی داشتیم؛ یک سری نوحه‌هایی که خوانده می‌شد که این نوحه‌ها هم معمولاً ریشه در فرهنگ صفوی دارد. وقتی در آن دوره موسیقی‌دان‌ها تکفیر و سنگسار می‌شدند، موسیقی‌دان‌ها کار خودشان را به تعزیه‌خوان‌ها و اهل منبر می‌سپارند تا به نابودی کشیده نشود.

گونه دیگر موسیقی، سرودها و مارش‌ها هستند؛ سرود مارش پرچم ما مربوط به ۸۰ سال پیش است. شاید برایتان جالب باشد اینکه مارش جنگی ما و کشور عراق یکی است! و خیلی وقت‌ها خود رزمندگان هم در داخل جبهه‌ها آن را اشتباه می‌گرفتند. جریان غالب موسیقی ما در زمان جنگ از دل نوحه‌ها برمی‌آمد و مارش‌ها و سرودهای ما خیلی برجسته نبودند؛ برخلاف سرودهای انقلابی ما که در آن زمان (ایام انقلاب) مانا و ماندگار شدند.

نکته دیگری که معمولاً مورد غفلت قرار می‌گیرد، سرودهای آموزش‌وپرورش‌اند که به عقیده من بار زیادی از سرودهای انقلاب را به دوش می‌کشند؛ سال ۹۳ و ۹۴ که بنده دبیر جشنواره موسیقی فجر بودم، تصمیم گرفتم جشنواره موسیقی دفاع مقدس را در دل جشنواره موسیقی فجر ادغام کنم؛ تا پیش از آن، سه دوره جشنواره موسیقی ایثارگران را در بنیاد شهید اجرا کرده بودم. اما وزارت ارشاد با این تصمیم من مخالفت کرد و تا این مرحله که بودجه من را قطع می‌کردند تا این کار عملی نشود هم پیش رفتند! اما از آنجایی که من از عزیزان ایثارگر دعوت کرده بودم تا برای این جشنواره بیایند، مجبور شدم ماشین شخصی خودم را بفروشم تا خرج جشنواره کنم. اساساً من غیرت خاصی روی جشنواره موسیقی دفاع مقدس دارم؛ چون هرچه قدر برای بازآفرینی آن ارزش‌ها تلاش کنیم، ذره‌ای از آن ایثار را نتوانسته‌ایم جبران کنیم و به همین دلیل، همیشه با عشق این موسیقی را کار کرده‌ام. من آهنگ‌هایی در آموزش‌وپرورش ساخته‌ام که میلیون‌ها بار در این ۴۰ سال اجرا شده است.

 

مدیرانی که به موسیقی سیاسی اعتقاد ندارند

من در سال ۷۰ با جهاد سازندگی و بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس برای ساخت آلبومی به نام «دریادلان» قراردادی امضا کردیم که در حوزه سنگرسازان بی‌سنگر قرار بود تولید شود. این آلبوم تولید شد و به وزارت ارشاد رفت. آن موقع آقای مرادخانی مدیرکل بود و یک معاونی به نام «فرید سلمانیان» داشتند. آنها این آلبوم را یک سال نگه داشتند و به ما مجوز نمی‌دادند! من آن زمان عملاً ورشکست شدم! (چون قرارداد ضرر و زیان‌دار با جهاد داشتم) من مجبور شدم ۶ ماه با همسرم در خوابگاه دانشجویی دانشگاه تهران زندگی کنم. در آن آلبوم خواننده‌هایی مثل «امیرحسین مدرس»، «علی تفرشی» و «حمید غلامعلی» خوانده بودند و شعرها هم همه مجوز گرفته بودند و بعدها حتی به خاطر دارم که بارهاوبارها این آثار ما در رادیو و تلویزیون منتشر و پخش شد! اما آن موقع جلوی این کار گرفته شد. آن زمان من خیلی به وزارت ارشاد برای پیگیری این کار رفت‌وآمد داشتم. یک روز آقای «مرادخانی» یا «سلمانیان» به من گفتند که اساساً امروز سیاست ما این نیست که جنگ و آن روزها را برای مردم دوباره تداعی کنیم و به شما پیشنهاد می‌کنم که از خیر این آلبوم بگذرید! من بعدها سر همین پیگیری‌ها حتی تهدید به مرگ هم شدم! آن آلبوم به جرئت یکی از بهترین کارهای موسیقی دفاع مقدس ایران بود.

از یک جایی به بعد من به این باور رسیدم که کسانی که در رأس موسیقی کشور حضور دارند، اساساً تمایلی ندارند تا موسیقی مقاومت و دفاع مقدس جایگاه خاصی در کشور داشته باشد!

از یک جایی به بعد من به این باور رسیدم که کسانی که در رأس موسیقی کشور حضور دارند، اساساً تمایلی ندارند تا موسیقی مقاومت و دفاع مقدس جایگاه خاصی در کشور داشته باشد! بنده شخصاً در این سال‌ها حدود ۵۰ تا ۶۰ آهنگ در این باره ساختم که کمتر آهنگی از من دیده و شنیده شد! نمی‌خواستند و من واقعاً دلیل آن را متوجه نشدم. حتی امروز هم بنده معتقدم که همچنان این رویه نخواستن این آثار وجود دارد.

ما در بنیاد شهید حدود ده سال جشنواره‌های موسیقی خوبی برگزار کردیم و به یاد دارم که «محسن یگانه» از جمله استعدادهایی بود که در همین جشنواره‌های بنیاد شهید شناسایی و رشد کرد. در خود آموزش‌وپرورش مسیر خوبی برای سرود پیدا شده بود؛ بین سال‌های ۷۸ تا اوایل ۸۰ در کشور حدود ۱۰۰ هزار گروه سرود داشتیم. من حدود ۱۸ سال به‌عنوان کارشناس سرود، کارم این بود که از اردیبهشت تا اوایل تیرماه به کل ایران سفر می‌کردیم. فلان استان به ما می‌گفت که مثلاً هزار سرود را بازبینی کردیم و از بین همه آنها ۱۰ گروه را به ما معرفی می‌کردند.

اولین جشنواره سرود بعد از انقلاب در سال ۶۳ در اردوگاه رامسر برگزار شد. آن موقع آقای «رهنورد» کارشناس سرود آموزش‌وپرورش بود. بعد از ایشان «ناصر فلاحی» آمد که به مدت ۳۲ سال کارشناس بود و آدم فوق‌العاده مؤثری در این حوزه بود و یک‌تنه بار حفظ سرود را برعهده داشت. خانه سرود انقلاب اسلامی هم می‌توانست این جریان‌سازی را در کشور داشته باشد، ولی متأسفانه ناتمام ماند!

تنها کتابی که درباره سرود نوشته شد، در سال ۷۵ تحت عنوان «آوا، مبانی و سرود مدرسه» را من نوشتم و آن را آموزش‌وپرورش چاپ کرد و در واقع کتاب ضمن‌خدمت مربیان بود. برای نوشتن این کتاب، من مطالعات زیادی انجام دادم، پیش قاریان قرآن و اساتید آواز رفتم و این پروسه حدود دو سال طول کشید تا به‌صورت علمی این کتاب نوشته شود تا صدا و حنجره دانش‌آموزان در سنین پایین آسیب نبیند و در کل حدود ۳۰ سال آموزش‌وپرورش، نقش حامی سرودهای انقلابی را ایفا می‌کرد.

 

خروجی‌های جشنواره موسیقی فجر کجاست؟!

ما در این سال‌ها هنرمندان فراوانی داشتیم که به تولید اثر پرداختند یا جشنواره‌های متعددی که توسط ارگان‌های مختلف با عناوین متعدد برگزار شده است؛ اما کمتر تولیداتی از این جشنواره‌ها به مانایی و ماندگاری رسیده است. اگر بخواهیم یک آسیب‌شناسی از این موضوع داشته باشیم، تحلیل شما چیست؟

ارجمند: آسیب اصلی در نگاه مدیریتی است که اساساً جشنواره را تا لحظه‌ای می‌بینند که اختتامیه برگزار می‌شود؛ اما در دنیا می‌گویند که تازه کار ما شروع شده است. الان بیش از ۴۰ سال است که جشنواره موسیقی فجر برگزار می‌شود. شما یک جستجویی در اینترنت داشته باشید و ببینید که چند دقیقه از آن پیدا می‌شود؟! صدها ساعت ارکسترسمفونیک تهران در این جشنواره اجرا کرده است. چند دقیقه از آن برجسته شده است؟ این یک نگاه کاملاً دولتی است که صرفاً برای بیلان کاری جشنواره برگزار می‌کند!

من زمانی که دبیر و رئیس جشنواره موسیقی فجر بودم، به شهر «ومکس» در غرب اسپانیا رفتم. وقتی به غرفه‌های آن جشنواره در آن شهر برای بازدید می‌رفتم، از روی کارت روی سینه من، سمت من را به‌عنوان رئیس سی و یکمین جشنواره بین‌المللی موسیقی فجر با تعجب می‌خواندند و از جشنواره ما سؤال می‌کردند و با تعجب می‌گفتند که اگر این جشنواره بین‌المللی است، چرا تا حالا نام این جشنواره به گوش ما نخورده است؟! من پیگیری کردم و دیدم که در سال‌های گذشته، به‌عنوان نماینده ایران یک سال فلان مدیر را فرستاده‌اند، سال بعد فلان مدیر حراست برای تفریح رفته و اساساً هیچ‌وقت دبیر جشنواره ما که انگلیسی بلد باشد، به این جشنواره نیامده است تا بازاریابی درستی از این جشنواره داشته باشد.

چرا فرهنگ کشور ما توسعه پیدا نمی‌کند؟ چون مدیران ما آدم‌های ترسویی هستند. به عقیده من اگر رهبر مملکت را به‌عنوان مدیرکل فرهنگی کشور بگذاریم، ظرف سه ماه آن را از آن جایگاه برمی‌داریم! چون دیدگاه‌های رهبری بسیار متعالی، روشنفکرانه و درست است. ما زمانی که می‌خواستیم «کیتارو» را بیاوریم، بسیاری علیه ما شروع به بازی‌های سیاسی کردند، اما ما با برنامه‌ریزی و شجاعت او را آوردیم و چه اجرای بی‌نظیری هم داشت. در عوض محسن یگانه را به‌عنوان فرزند شهید در قلب لس‌آنجلس برای اجرا فرستادیم و بلد بودیم که چگونه این مبادلات فرهنگی را انجام دهیم.

کدام مدیر فرهنگی ما در این سال‌ها با شجاعت درباره خروجی و تأثیرگذاری عملکرد خود در جامعه حاضر است حرف بزند؟ اغلب مدیران ما ترسو و بی‌دانش‌اند. مدیران ما از علم و تأثیرگذاری رسانه آگاهی کاملی ندارند و خروجی کار همین چیزی می‌شود که سال‌ها شاهد آن هستیم. امروز قالب موسیقی مقاومت و دفاع مقدس باید تغییر کند. حتی شاید باید به سمت رپ یا راک تغییر کند! من نمی‌دانم. شاید اصلاً باید توسط گروه «آریان» بازخوانی شود. ولی این مدل دیگر جواب نمی‌دهد! همان‌طور که رفتار من با بچه‌ام ممکن است دیگر جواب ندهد. آقای «نوربخش» و «پیرنیاکان» و امثال این مسئولان، نسل جدید را نمی‌شناسند! در شورای‌عالی خانه موسیقی باید یک جوان بااستعداد حضور داشته باشد که بتواند با نسل خود ارتباط برقرار کند. امروز ما باید بپذیریم که موسیقی دفاع مقدس و مقاومت ابزار خودش را می‌خواهد و قرار نیست دیگر «ساعد باقری» درباره این موضوع حرف بزند! موسیقی مقاومت به یک جراحی عمیق نیاز دارد.

 

بهانه‌های واهی مدیران بی‌سواد

مدیران ما عادت کرده‌اند تا به بهانه‌های واهی، هنرمندان بزرگ را ۶ ماه پشت درب‌های اتاق خود به انتظار بنشانند! بسیاری از تصمیمات موسیقی را همین کارشناسان بی‌اطلاع وزارتخانه اتخاذ می‌کنند؛ کارشناسانی که کمترین دانش موسیقی را دارند

من زمانی که «شیلر» را آوردم، «یلدا عباسی» دوتار «کرمانج» می‌زد، من نی می‌زدم و یک میلیون نفر در قلب اروپا برنامه ما را دیدند! تغییر مدیا با حفظ هویت و اصالت قطعاً جواب می‌دهد. ما باید با زبان نسل جدید آشنا بشویم و با آنها وارد گفتمان شویم. نگاه سلبی و رفتارهای امنیتی مدیران با هنرمندان نتایج وحشتناکی به بار آورده است؛ چقدر هنرمندان را بر سر دادن مجوز اذیت می‌کنیم، چقدر با بی‌اطلاعی و بی‌دانشی خود از موسیقی، به‌راحتی فعالیت شاخه‌های مختلف موسیقی را برچسب ممنوعیت زده‌ایم. مدیران ما عادت کرده‌اند تا به بهانه‌های واهی، هنرمندان بزرگ را ۶ ماه پشت درب‌های اتاق خود به انتظار بنشانند! بسیاری از تصمیمات موسیقی را همین کارشناسان بی‌اطلاع وزارتخانه اتخاذ می‌کنند؛ کارشناسانی که کمترین دانش موسیقی را دارند. سال‌ها قانون‌های بی‌پشتوانه، الکی و خنده‌دار باعث می‌شد تا به بسیاری مجوز داده نشود. چرا فلانی با تیشرت آمده، چرا فلانی کلاه سرش دارد؟! به همین خنده داری که عرض می‌کنم، جلوی مجوز بسیاری از آهنگ‌ها را می‌گرفتند.

اوایل انقلاب این نگاه که «موسیقی حرام است»، حتی به دانشگاه‌ها هم سرایت کرده بود. من به یاد دارم که تا ۶ ماه اول دانشگاه به ما که دانشجوی موسیقی بودیم غذا نمی‌دادند و علت را که جویا شدیم، گفتند رئیس دانشکده به ما گفته که این دانشجوهای موسیقی نجس هستند و ظرف‌های غذا را هم نجس می‌کنند! من مجبور شدم دو سال درس حوزه و خارج فقه بخوانم تا ثابت کنم که موسیقی حرام نیست! بعدتر یکی از معاونین پژوهش دانشگاه به ما گفت آن‌قدر که شما بچه مسلمان هستید، ما نیستیم!

 

به نظرتان این مدیران فرهنگی که از آنها نام می‌برید، بر اساس کج‌سلیقگی و بی‌دانشی این رفتارها را انجام داده‌اند یا علم موسیقی را داشته‌اند، اما برای حفظ صندلی خود با زمانه همراه شده‌اند؟ از آنجایی که شما نیز دو سال مدیرکل موسیقی وزارت ارشاد بودید، شاید بتوانید تحلیل مناسبی داشته باشید.

من عقیده دارم که اینها در ابتدا از دل آدم سرچشمه می‌گیرد و تا دل آدم درست نباشد، هیچ چیزی درست نمی‌شود. باید این دل آن‌قدر پاک شود که هنرمند در جایگاه خدا بنشیند

ارجمند: ما سه نفر در بعد از انقلاب، تنها مدیرانی بودیم که موسیقی‌دان بودیم و علم این کار را داشتیم؛ «محمد میرزمانی»، بنده و «امیرحسین سمیعی» و بقیه مدیران موزیسین نبودند! آقای «پاشایی» که از سپاه آمده بود، «مرادخانی» که از ژاندارمری آمده بود و در جهت یک سری اهداف سیاسی کار می‌کرد و این وسط حرمت تک‌نوازی را هم برداشت! اگر بنده به جای مرادخانی ۱۶ سال بر روی این صندلی بودم، تکلیف موسیقی را حل می‌کردم! من بلد بودم جراحی کنم و نگران ازدست‌دادن میزم نبودم! اما مرادخانی نگران بود که این میز را از دست بدهد! چرا میرزمانی موفق نبود؟ چون برخلاف پاشایی، آدم محافظه‌کاری بود! اما سمیعی هم جوان بود و هم کارش را بلد بود. سال‌ها در مملکت ما جوان‌گرایی و بهادادن به جوان‌ها جرم بود! به یاد دارم که برای موسیقی فیلم «خواب سفید» نامزد سیمرغ بلورین جشنواره شده بودم؛ «بابک بیات» قبل از اختتامیه به من گفت: «پیروز جان! کارت فوق‌العاده بود، ولی حیف که جوانی و نمی‌توانیم این جایزه را به تو بدهیم! من فردا باید جواب تک‌تک هنرمندان پیش‌کسوت را بدهم!»

به عقیده من بخشی از این کج‌سلیقگی‌ها به‌خاطر حفظ میزشان و بخشی هم به‌خاطر ترس از دستگاه‌های امنیتی بوده است. من در زمانی که مدیر بودم، برای برخی تصمیم‌ها ما را آن‌چنان تحت‌فشار قرار می‌دادند و می‌ترساندند که مجبور شدم به دفتر حضرت آقا بروم و موضوع را مطرح کنم. دفتر هم به من جواب می‌داد که اگر فکر می‌کنید این کار درست است و نتایج این کار را برعهده می‌گیرید، با اختیارات خودتان انجام دهید و من هم اتفاقاً با شجاعت و علم بر درست بودن این تصمیم، مسئولیت را قبول می‌کردم.

اوایل انقلاب، بهترین مدیران موسیقی کشور را حوزه هنری انتخاب می‌کرد و نقش حوزه را نباید نادیده گرفت. همان زمانی که همه سازهای هنرمندان را می‌شکستند، حوزه هنری در حال تولید آثار فاخر موسیقایی بود. حوزه هنری یکی از پایه‌های توسعه موسیقی در ایران بوده است. حاصل کارهای حوزه را می‌شود در آثار «سراج»، «نفر» و تصنیف‌هایی مثل «نینوا» جستجو کرد.

بسیاری از این مدیران حتی با مبانی فقهی موسیقی نیز آشنایی ندارند! من با یکی از همین مدیران درباره این موضوع صحبت می‌کردم که نگاه امام و رهبری درباره موسیقی کاملاً علمی است و هر دو عزیز معتقدند که اگر شخصی احساس می‌کند که این موسیقی برایش مضر است، نباید گوش بدهد؛ درصورتی‌که ممکن است همان موسیقی برای فرد دیگری مضر نباشد و این عین احترام به فرد مکلف است!

 

آن سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند

در آسیب‌شناسی جریان‌شناسی موسیقی مقاومت، یکی از اضلاع این پازل، بدون شک مدیران فرهنگی‌اند؛ اما نمی‌شود از نقش هنرمندان نیز به‌راحتی چشم‌پوشی کرد. اوایل انقلاب، هنرمندان به تولید آثار حماسی و انقلابی با زبان سهل و ساده می‌پرداختند؛ به‌نحوی‌که اکثر مردم کوچه و بازار هم به‌راحتی با آن آثار ارتباط برقرار می‌کردند. برخی کارشناسان معتقدند که پس از انقلاب و جنگ، همان هنرمندان اوایل انقلاب، دیگر نتوانستند همان آثار فاخر و مردم‌پسند خود را تکرار کنند و با گذشت زمان، این فاصله بین هنرمندان و مردم ایجاد شد. نظر و تحلیل شما چیست؟

حالا اگر ما امروز می‌خواهیم کاری کنیم و اثری تولید کنیم که نسل جدید را باید با آن هویت آشنا کنیم، من نمی‌توانم نسل امروز را دو ساعت بنشانم تا دوتار «حاج قربان» گوش دهد؛ بلکه آن دو ساعت را باید به یک اثر یک دقیقه‌ای تبدیل کنم و به او بدهم و قطعاً آن موسیقی، رسوب و اثرگذاری خودش را در ذهن آن نوجوان انجام می‌دهد.

ارجمند: بله؛ من قبول دارم که در بسیاری از آثار موسیقایی ما یک چیزی گم و پنهان است که من آن را «آن موسیقی» می‌نامم. چیزی در حد مکاشفه است؛ یعنی منِ آهنگ‌ساز می‌توانم یک قطعه خوب بسازم، اما هیچ «آنی» در آن وجود نداشته باشد. به‌عنوان‌مثال، در اغلب کارهای «ناصر چشم‌آذر» این «آن» وجود دارد و نمی‌دانم از کجا نشئت می‌گیرد. شاید لطف خدا در آن لحظه شامل حال انسان می‌شود. من عقیده دارم که اینها در ابتدا از دل آدم سرچشمه می‌گیرد و تا دل آدم درست نباشد، هیچ چیزی درست نمی‌شود. باید این دل آن‌قدر پاک شود که هنرمند در جایگاه خدا بنشیند. همین سخن را رهبری هم فرموده‌اند.

ما آهنگ‌ساز و خواننده داریم که ۱۲ هزار قطعه ساخته ولی هیچ‌کدام ماندگار نشده است؛ اما برخی فقط با دو سه قطعه هنوز آهنگ‌هایشان شنیده می‌شود. وقتی «عباس خوشدل» ترانه «نیلوفرانه» را می‌نویسد، قطعاً یک چیزی در دلش اثر کرده است که این آلبوم این‌چنین ماندگار شده است.

علاوه بر موضوع ساده‌نویسی که آن را قبول دارم، بحث هویت نیز خیلی مهم است. وقتی منِ آهنگ‌ساز در کرمان متولد شده‌ام، این کرمانی بودنم در کار من تأثیر می‌گذارد. قطعاً اگر «ایرج بسطامی» در بم بزرگ نشده بود، چنین شاهکاری نمی‌شد؛ بنابراین بستری که من در آن رشد کردم و بزرگ شدم، قطعاً در کار من اثر گذاشته است. منی که پدرم هر روز در خانه قرآن می‌خوانده و مداحی می‌کرده، همه اینها در ذهن و روح من اثر کرده است. منی که در سن ۱۵ سالگی هزاران بار سروده‌های شجریان را گوش کرده‌ام، قطعاً در آهنگ‌سازی من بی‌تأثیر نبوده است و شاید مجموعه همه این‌ها، این می‌شود که من آهنگ «سفر به چزابه» «ملاقلی‌پور» را می‌سازم و ماندگار می‌شود.

 

نسل جدید، مدل جدید می‌طلبد

حالا اگر ما امروز می‌خواهیم کاری کنیم و اثری تولید کنیم که نسل جدید را باید با آن هویت آشنا کنیم، من نمی‌توانم نسل امروز را دو ساعت بنشانم تا دوتار «حاج قربان» گوش دهد؛ بلکه آن دو ساعت را باید به یک اثر یک دقیقه‌ای تبدیل کنم و به او بدهم و قطعاً آن موسیقی، رسوب و اثرگذاری خودش را در ذهن آن نوجوان انجام می‌دهد.

 

درباره ارتباط با نسل جوان و گفتمانی تازه با این نسل با رویکرد حفظ هویت ایرانی قدری صحبت کردید و نکاتی را بیان فرمودید. واقعاً چگونه می‌شود بین اینها ارتباط برقرار کرد؟ یعنی هم‌زمان هم بتوانیم با نسل جدید این ارتباط بین‌نسلی را با زبان موسیقی برقرار کنیم و هم هویت اصیل ایرانی – اسلامی خودمان را حفظ کرده باشیم و به آنها معرفی کنیم.

ارجمند: ما باید ابتدا این موضوع را مطرح کنیم که آیا باید در دنیای امروز، «جهانی‌شدن» را بپذیریم یا نه؟ به عقیده من، ما این را پذیرفته‌ایم و ناخواسته در دل آن افتاده‌ایم. امروز زن روستایی ما در کنار گله خود، در آن خانه گلی، دیش ماهواره هم دارد! همان زن صبح مشک می‌زند و شب در کنار بچه‌اش، گاهی پیتزا هم می‌خورد و این را شما در بسیاری از روستاهای ما می‌بینید! پس ما درگیر «جهانی‌شدن» شده‌ایم.

ما باید این آزادی را با «آگاهی» به نسل جدید بدهیم. ما نمی‌توانیم به زور به نسل جدید، هویت گذشته و اعتقاداتمان را دیکته کنیم؛ بلکه باید در کنار این آزادی و انتخاب‌های متعددی که دارد، این آگاهی‌ها را هم به او معرفی کنیم و هر روز او را در معرض آنها قرار دهیم. ما باید این شناخت و آگاهی را به آدم‌ها بدهیم تا آنها بتوانند به راحتی انتخاب کنند و در مرحله بعد، نظارت خود را مهندسی کنیم و این نظارت هرچقدر به‌صورت غیرمستقیم باشد، اثرگذاری بیشتری دارد. به اعتقاد من، ما دچار یک ولنگاری فرهنگی هستیم.

«وحید تاج» به همراه «سارا نائینی» و یک خانم تاجیک، کنسرت فوق‌العاده‌ای برگزار کردند و چقدر این کار برجسته و رسانه‌ای شد؛ همین کار زیبا را می‌شود با حذف همان خانم‌ها هم در ایران انجام داد؛ ولی ما کج‌سلیقگی رسانه‌ای به خرج می‌دهیم. در جای‌جای سرزمین ما بهترین لوکیشن‌ها برای اجراهای زیبای موسیقی وجود دارد که فقط کافی است کمی سلیقه رسانه‌ای داشته باشیم تا این هنر زیبا را به‌صورت جهانی عرضه کنیم.

 

این ولنگاری فرهنگی در حوزه موسیقی چگونه خودش را نشان می‌دهد؟ یک دیدگاهی بر این قائل است که اساساً امروزه نمی‌توان جلوی موسیقی‌های روز دنیا را گرفت، بلکه باید بتوانیم با توزیع درست و مناسب، غذای موسیقی خوبی به مصرف‌کننده خودمان برسانیم. برخی دیگر معتقدند که باید سفارش و توزیع را کاملاً کنترل شده جلو ببریم تا همه چیز تحت فرمان ما باشد.

ارجمند: به عقیده من، مدل موسیقی ما باید شبیه مدل وزارت بهداشت ما باشد که حاصل برنامه‌ریزی آمریکایی‌ها و فرانسوی‌هاست! اینکه شما هر رستورانی می‌توانید تأسیس کنید، اما باید ضوابط من را رعایت کنید. شما چند بار به یک رستوران رفته‌اید و مسموم شده‌اید؟ خیلی به‌ندرت در طول زندگی شما ممکن است پیش بیاید. چون اساساً ضوابط و نظارت آن درست است. ما در موسیقی هم باید همین کار را انجام دهیم. ما باید به آدم‌ها و هنرمندان خود آگاهی دهیم و در کنار این آگاهی، نظارت و ضوابط خود را نیز داشته باشیم. البته اعتماد نیز یک رکن اساسی است. بعد از آگاهی، باید برای یک دوره‌ای هم که شده به هنرمند خودمان اعتماد کنیم تا او نیز بر اساس همان ضوابطی که برایش تعین کرده‌ایم، به تولید اثر بپردازد. حالا اگر جاده خاکی رفت، به او تذکر هم می‌دهیم. اما آگاهی در کنار اعتماد، قطعاً کارساز است.

 

نه برنامه، نه نظارت، نه خروجی!

هیچ‌کدام از مدیران موسیقی ما، برنامه کوتاه‌مدت، بلندمدت و استراتژی مشخصی برای پیشبرد کارهای خودشان ندارند. نه آن مدیران استراتژی دارند و نه حاکمیت، ضابطه و قوانین مشخصی در اختیار آنها قرار می‌دهد.

نکته دیگر اینکه هیچ‌کدام از مدیران موسیقی ما، برنامه کوتاه‌مدت، بلندمدت و استراتژی مشخصی برای پیشبرد کارهای خودشان ندارند. نه آن مدیران استراتژی دارند و نه حاکمیت، ضابطه و قوانین مشخصی در اختیار آنها قرار می‌دهد. یک روز حکمی به دست آن مدیر می‌دهند و او را بر روی صندلی مدیریت می‌نشانند و از صبح روز مدیریت از خانه موسیقی، شهرداری، وزارت ارشاد و جاهای مختلف، هر کسی به او پیشنهاد و نقطه‌نظر ارائه می‌دهد و ذهن بی‌دانش و بی‌برنامه او دچار ملغمه‌ای از نظرات مختلف می‌شود، بدون آنکه بتواند تصمیم درستی برای اداره امور بگیرد. هر نهادی می‌خواهد آن مدیر را آدم خودش کند و همین باعث می‌شود که تصمیم‌ها به جای کار کارشناسی، بوی منافع سیستمی و حزبی و گروهی بدهد!

یک موضوعی که معمولاً در آسیب‌شناسی‌ها کمتر به آن اشاره می‌شود، این است که بدنه کارشناسی موسیقی وزارت ارشاد بسیار ضعیف است! یعنی اگر مدیر حوزه موسیقی خودش کاربلد نباشد، عملاً نمی‌تواند آن حوزه را به‌درستی مدیریت کند! وقت و فرصت یک مدیر به جای بررسی کلان موضوع‌های موسیقی به دلیل فقدان کارشناس متخصص، باید صرف ریزه‌کاری‌های امور اداری شود! 

 

/ انتهای پیام / 

source

rastannameh.ir

توسط rastannameh.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *