گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ اغلب ما به چالشهای فزایندهای که زبان فارسی در عصر دیجیتال و مواجهه با زبانهای غالب – بهویژه انگلیسی – با آن روبروست، آگاه هستیم. سرعت تحولات فرهنگی و زبانی در این دوران، پرسشهای بنیادینی را در مورد کارآمدی راهکارهای موجود برای حفظ و تقویت زبان ملی مطرح میکند. آیا سازوکارهای رسمی و نظام آموزشی فعلی، بهتنهایی توان مقابله با این سیل بنیانکن را دارند یا نیازمند بازاندیشی و یافتن مسیرهای جایگزین، پویاتر و عمیقتری هستیم که با بطن جامعه و زندگی روزمره پیوند خورده باشند؟ در این میان، نگاههای بدبینانهای نیز وجود دارد که احیای زبان را در شرایط کنونی امری «دیر شده» و ناممکن میدانند. این یادداشت، ضمن نقد و آسیبشناسی راهکارهای مرسوم بالا به پایین، استدلال میکند که راهبرد فرهنگی – هنری با محوریت فعالسازی ظرفیت عظیم زبانها و گویشهای محلی، میتواند مسیری مؤثرتر، سریعتر و عمیقتر برای احیا و تقویت زبان فارسی در بستر زندگی واقعی مردم ارائه دهد و بهمثابه یک «سپر چهلتکه» فرهنگی، در برابر فرسایش زبانی و هویتی عمل کند.
آسیبشناسی راهکارهای مرسوم؛ کُندی و عدم کفایت
راهکارهای متداول برای مواجهه با چالشهای زبانی، عمدتاً بر دو ستون استوار بودهاند: نهادهای رسمی سیاستگذار و نظام آموزشی. هرچند نیتها و برخی دستاوردها قابلتوجه بودهاند، اما به نظر میرسد که این رویکردهای از بالا به پایین، به دلایل ساختاری، با سرعت و عمق تحولات کنونی همخوانی ندارند.
عدم تناسب سرعت نهادهای رسمی با تحولات زبانی
نهادهایی چون فرهنگستان زبان و ادب فارسی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سایر متولیان رسمی، وظایف مهمی در حوزه سیاستگذاری، واژهگزینی و استانداردسازی زبان بر عهده دارند. واژهگزینیهای دقیق و علمی فرهنگستان، نمونهای از این تلاشهاست. با این حال، سازوکار این نهادها ذاتاً زمانبر و فرآیندمحور است. تدوین یک کتاب مرجع دستور زبان یا استانداردسازی یک ساختار زبانی، با چالشهای نظری و عملی فراوانی روبروست که میتواند این فرآیند را کُند سازد. مشکل اصلی اما در عدم تناسب فاحش میان سرعت عملکرد این نهادها و سرعت تحولات زبانی در جامعة امروز است. در کمتر از یک دهه، قطاری از واژگان بیگانه، گاه حتی باوجود معادلهای رایج فارسی مانند «پنیک» بهجای «وحشت» یا «اضطراب شدید»، وارد زبان روزمره میشوند و جا میافتند، درحالیکه معادلهای مصوب فرهنگستان برای تثبیتشدن، مسیری طولانی و پرفرازونشیب را طی میکنند.
این شکاف سرعت، اثربخشی سیاستهای صرفاً از بالا به پایین را محدود میسازد. تجربیات جهانی نیز مؤید این امر است؛ در ایرلند، باوجود بیش از یک قرن سیاستگذاری گسترده دولتی، زبان ایرلندی همچنان بهعنوان زبان جامعه ضعیف باقی مانده است و در تاتارستان نیز افزایش استفاده عمومی از زبان تاتاری، لزوماً به معکوس شدن روند کاهش گویشوران مسلط منجر نشده است. حتی تلاش برای ممنوعیت استفاده افراطی از واژگان بیگانه توسط دولتها – مانند تجربه اندونزی در مقابله با انگلیسیگرایی در کسبوکارها – اغلب ناکارآمد بوده است. این شواهد نشان میدهد که استراتژیهای از بالا به پایین، هرچند ممکن است به اقدامات نهادی گستردهای منجر شوند، اما تأثیر محدودی بر استفاده روزمره از زبان و انتقال بیننسلی دارند.
علاوه بر این، اصرار بیش از حد بر استانداردسازی و درست/غلط انگاری مطلق در زبان، میتواند نتیجه معکوس دهد. همانطور که برخی گویشوران زبان Meänkieli در فنلاند معتقدند، استانداردسازی افراطی زبان روزمره ممکن است با پیچیده نشاندادن زبان و جلوگیری از توسعه طبیعی آن، علاقه به استفاده از آن را از بین برده و مانع بقای زبان شود؛ زبانی که برای زندهماندن باید «آزاد» باشد و در مکالمات روزمره، حتی با خطا جریان یابد.
نظام آموزشی؛ از حاشیه تا بیگانگی
نظام آموزشی، چه در سطح مدارس و چه دانشگاهها، به طور بالقوه نقشی حیاتی در شکلدهی به نگرش زبانی و تقویت هویت ملی دارد. اما به نظر میرسد ساختار و رویکرد فعلی، نهتنها از این ظرفیت استفاده نمیکند، بلکه گاه در جهت عکس هم عمل میکند. دروس مربوط به زبان و ادبیات فارسی، اغلب بهعنوان دروسی حاشیهای، انتزاعی و «مزاحم» تلقی میشوند که ارتباطی با زندگی واقعی و نیازهای دانشآموزان و دانشجویان ندارند. شیوههای تدریس که گاه بر محفوظات و تحلیلهای دستوری خشک متمرکز است، به جای ایجاد علاقه و درک عمیق از غنای زبان فارسی و میراث ادبی آن، میتواند به «کهنه و کند» یافتن زبان و حتی به سخره گرفتن استفاده ماهرانه از آن یا آثار بزرگان ادب منجر شود.
زبانهای اروپایی – بهویژه انگلیسی – بهعنوان زبان علم، فناوری، تخصص و بهطورکلی اعتبار اجتماعی و ابزار پیشرفت، معرفی و تثبیت میشوند. این
در مقابل، زبانهای اروپایی – بهویژه انگلیسی – بهعنوان زبان علم، فناوری، تخصص و بهطورکلی اعتبار اجتماعی و ابزار پیشرفت، معرفی و تثبیت میشوند. این دوگانگی نگرش که در آن زبان ملی بهعنوان امری فرهنگی و شاید قدیمی و زبان خارجی بهعنوان ابزاری کاربردی و مدرن دیده میشود، پدیدهای جهانی است. در ایران امروز، این تضاد در تفاخر برخی اقشار – بهویژه در محیطهای دانشگاهی و تخصصی – به استفاده از واژگان انگلیسی (حتی در مواردی که معادل فارسی رسایی وجود دارد) مشهود است. پزشکی که اصرار بر استفاده از اصطلاحات انگلیسی دارد، ممکن است در نگاه جامعه متخصصتر از پزشکی به نظر برسد که بر معادلهای فارسی تأکید میورزد. این وضعیت نشان میدهد که نظام آموزشی فعلی، باوجود اهمیت بالقوهاش، نهتنها در احیای فعال زبان فارسی مؤثر نیست، بلکه با تقویت نگرشهای منفی یا بیتفاوت نسبت به آن و ایجاد شأن اجتماعی برای زبان رقیب، به چالشی مضاعف تبدیل شده است. اصلاح این نظام، نیازمند تحولات بنیادین و زمانبر در نگرش، محتوا و روشهای آموزشی است که نمیتواند پاسخ فوری به بحران فعلی باشد. همچنین سیاستهای آموزشی بالا به پایین ممکن است با واقعیتها و شیوههای زبانی خانوادهها که حوزهای حیاتی برای انتخاب زبان است، در تعارض قرار گیرند و اثربخشیشان مختل شود؛ چنانکه در آموزش دوزبانه عمدتاً مشاهده میشود.
راهکار جایگزین؛ احیای زبان از طریق هنر و زبانهای محلی
باتوجهبه محدودیتها و کُندی ذاتی راهکارهای بالا به پایین، نیاز به جستجوی مسیری جایگزین، سریعتر و عمیقتر احساس میشود؛ مسیری که مستقیماً با بدنه مردم، زندگی روزمره، عواطف و هویت آنها پیوند بخورد. اینجاست که ظرفیت عظیم هنر و تنوع زبانی ایران میتواند به میدان آید.
ضرورت ارتباط با زندگی روزمره و رویکرد مردمی
احیای واقعی زبان، نه در بخشنامهها و کتابهای درسی، بلکه در کوچه و بازار، خانهها و تعاملات روزمره رخ میدهد
احیای واقعی زبان، نه در بخشنامهها و کتابهای درسی، بلکه در کوچه و بازار، خانهها و تعاملات روزمره رخ میدهد. تصمیمات کلیدی درباره اینکه با کدام زبان یا گویش در خانه با فرزندان صحبت شود یا در محافل دوستانه و محیط رسمی به کار رود، در همین سطح «پایین به بالا» یا مردمی گرفته میشود؛ بنابراین، هر راهکار مؤثری باید بتواند به این حوزه نفوذ کند. تلاشهای مردمی، برخلاف رویکردهای از بالا به پایین، بر شیوههای متناسب با فرهنگ محلی تمرکز میکنند و ظرفیت بیشتری برای حفظ و تقویت انتقال زبان در جامعه دارند. این تلاشها بر مشارکت جامعه تأکید دارند و از دل مشکلات مشاهدهشده در زبان روزمره برمیآیند. با استفاده از نظریه مدیریت زبان، میتوان راهبرد پیشنهادی این یادداشت را نوعی «مدیریت زبان سازمانیافته» دانست که از پایین و در پاسخ به «نارساییهای» زبان معیار مانند هجوم واژگان بیگانه و ضعف نسبی در تولید اصطلاحات جذاب روزمره طراحی میشود.
بستر اصلی برای این رویکرد مردمی، هنر است؛ بهویژه هنرهای کلاممحور که مستقیماً با زبان سروکار دارند: از سینما، تئاتر، سریالهای تلویزیونی و نمایشهای آیینی و محلی مانند تعزیه گرفته تا موسیقی، ترانه، مداحی و پادکست. هنر به دلیل قدرت نفوذ عاطفی و ارتباط بیواسطه با مخاطب، میتواند این پیوند با زندگی روزمره را به بهترین شکل برقرار کند. در این میان، هنرمندان میتوانند نقشی حیاتی ایفا کنند؛ شاید بتوان آنها را نوع جدیدی از «روشنفکران ارگانیک» یا «حلقههای واسط» فرهنگی دانست که زبان و فرهنگ را از دل جامعه به سطح ملی میآورند.
چالش هنر فارسیمحور و پاسخ راهبردی: تنوع زبانی
ممکن است این پرسش مطرح شود که هم اکنون نیز آثار هنری متعددی به زبان فارسی معیار تولید میشوند، اما چرا تأثیر کافی را در مقابله با بحران نداشتهاند؟ پاسخ یا دستکم بخش مهمی از پاسخ، در فعالسازی ظرفیت مغفول ماندة تنوع زبانی ایران نهفته است. راهحل، نه در کنارگذاشتن فارسی معیار، بلکه در استفاده هوشمندانه و هنرمندانه از زبانها و گویشهای محلی ایران در کنار فارسی معیار در قالب آثار هنری است. این رویکرد، همانطور که تجربیات جهانی نشان میدهد، میتواند نقشی محوری در حفظ زبان و فرهنگ ایفا کند. جوامع بومی در سراسر جهان از طریق رویدادهای فرهنگی که هنر بخش مهمی از آن است، توانستهاند ارتباطات بیننسلی را تقویت کرده، زبانهای خود را احیا کنند و میراث استعماری را به چالش بکشند.
سازوکار تأثیرگذاری هنر مبتنی بر زبانهای محلی
استفاده از زبانها و گویشهای محلی در آثار هنری، از چند طریق میتواند به احیای زبان فارسی و تقویت هویت ملی کمک کند:
۱ – جذابیت، تقویت هویت و مقابله با حس حقارت: زبان، بهویژه برای گویشوران زبانهای غیرغالب، بخش جداییناپذیر هویت یا هسته اصلی آنچه هستیم، به حساب میآید. استفاده از یک لهجه یا گویش محلی در یک اثر هنری پرمخاطب (مانند لهجه مازندرانی در سریال پایتخت)، برای گویشوران بومی آن، حس دیدهشدن، ارزشمندی و غرور به همراه دارد. این امر به تقویت هویت قومی و در نتیجه هویت ملی کمک کرده و با «احساس شرم یا حقارت» که گاهی نسبت به زبان مادری در جوامع تحتفشار زبان غالب ایجاد میشود، مقابله میکند. برای مخاطبان غیربومی نیز، شنیدن این واژگان و اصطلاحات جدید و جذاب بومی، باعث آشنایی با گنجینه زبانی کشور شده و میتواند جذابیت کاذب واژگان بیگانه را با ارائه جایگزینی جذاب و خودی، کاهش دهد. تولید ادبیات، شعر و آثار هنری به زبانهای بومی، راهی برای به چالش کشیدن روایتهای غالب و تثبیت هویت بومی و ملی است.
زبان، بهویژه برای گویشوران زبانهای غیرغالب، بخش جداییناپذیر هویت یا هسته اصلی آنچه هستیم، به حساب میآید. استفاده از یک لهجه یا گویش محلی در یک اثر هنری پرمخاطب (مانند لهجه مازندرانی در سریال پایتخت)، برای گویشوران بومی آن، حس دیدهشدن، ارزشمندی و غرور به همراه دارد.
۲ – پر کردن خلأ نسبی «مرجعیت اصطلاحسازی»: مردم و بهویژه جوانان، به طور طبیعی به دنبال استفاده از «اصطلاح» (واژه یا عبارت خاص) برای بیان مفاهیم، سرعتبخشیدن به ارتباط و هویتیابی هستند. به نظر میرسد که زبان فارسی معیارِ روزمره، در رقابت با جذابیت و فراگیری اصطلاحات انگلیسی (بهویژه در فضای مجازی)، فعلاً توانایی کمتری در تولید و تثبیت سریع اصطلاحات همهگیر از خود نشان میدهد. زبانهای محلی ایران، با دارابودن گنجینهای غنی از اصطلاحات، تعابیر و بیانهای بکر و زنده، میتوانند این مرجعیت زایا را دوباره به درون فرهنگ ایرانی بازگردانند. همانطور که زبان جاوهای (یک زبان محلی با سنت ادبی غنی) توانست واژگان بسیاری را به زبان ملی اندونزی در حوزههای فرهنگی و اجتماعی بیفزاید، زبانهای محلی ایران نیز میتوانند فارسی معیار را غنیتر سازند. این به معنای جایگزینی واژگان کهن یا باستانی نیست، بلکه استفاده از ظرفیت زنده و پویای بومی است تا جایگزینی برای «ارزش افزوده کاذب» حاصل از بهکارگیری افراطی واژگان انگلیسی فراهم آید.
۳ – بهرهگیری از آوای آشنای ناآشنای بومی: یکی از دلایل جلبتوجه واژگان بیگانه، «آوای متفاوت» و ناآشنای آنها برای گوش مخاطب است. مانند تفاوت تأثیر «سوسیالیسم» و «جامعهگرایی». زبان روزمره معیار، این ویژگی را کمتر دارد. زبانها و گویشهای محلی، برای بسیاری از مخاطبان در سطح ملی، همین ویژگی «آوای ناآشنا» را دارند و میتوانند توجه را به خود جلب کنند. اما تفاوت بنیادین اینجاست که این آوا، متعلق به فرهنگ خودی است و حامل بار معنایی و فرهنگی بیگانه یا مهاجم نیست.
۴ – جذابسازی سبک زندگی بومی، حفظ دانش و تقویت همبستگی ملی: آثار هنری تولید شده به زبان یا گویش محلی مانند موسیقی بوشهری، لری، خراسانی، آذری، کردی، بلوچی و… سبکهای زندگی بومی را به شکلی جذاب و ملموس به نمایش میگذارند. زبانهای بومی صرفاً ابزار ارتباط نیستند، بلکه کانالهایی برای دستیابی به فرهنگها هستند و حامل نظامهای دانشی، جهانبینیها، تاریخها، ادبیات و اخلاقیات منحصربهفرد میباشند. ازدستدادن هر زبان، بهمثابه ازدسترفتن بخشی از دانش بشری و شبیه به سوختن کتابخانهای بیهمتا است. استفاده از این زبانها در هنر، راهی برای حفظ و ارائه این گنجینههای فرهنگی و دانشی است. این امر نهتنها فرهنگ ملی را غنیتر میکند، بلکه با ایجاد آشنایی و همدلی میان اقوام مختلف ایرانی و پذیرش تنوع زبانی – فرهنگی، به کاهش حس بیگانگی و تقویت همبستگی ملی کمک میکند. نمونههای عملی موفق در جهان نیز وجود دارد؛ مانند استفاده از نمایش عروسکی برای احیای زبان و فرهنگ «ناواهو» یا نقش موسیقی در زنده نگهداشتن زبان «گیلیک اسکاتلندی.» در اینجاست که استعاره «سپر چهلتکه» معنا مییابد: مجموعهای از هویتهای زبانی – فرهنگی محلی که در کنار هم، یک سپر مقاوم، زیبا و متنوع برای هویت ملی در برابر هجوم فرهنگ بیرونی و فرسایش داخلی ایجاد میکنند.
تحلیل راهکارهای موجود نشان داد که اتکای صرف به رویکردهای از بالا به پایین نهادی و آموزشی، به دلیل عدم تناسب سرعت با تحولات، گسست از زندگی روزمره و چالشهای ساختاری، برای مقابله مؤثر با بحران زبان فارسی در عصر حاضر کافی به نظر نمیرسد. در مقابل، راهبرد فرهنگی – هنری با محوریت استفاده از زبانها و گویشهای محلی ایران، بهعنوان یک رویکرد از پایین به بالا، پتانسیل عظیمی برای ایجاد مسیری سریعتر، مردمیتر و عمیقتر برای احیای زبان فارسی دارد. این راهبرد، نهتنها با تقویت جذابیت زبان فارسی از طریق غنابخشیدن به آن با استفاده از ظرفیتهای بومی و ارائه جایگزینهای جذاب برای واژگان بیگانه، به مقاومت در برابر هجوم بیرونی کمک میکند، بلکه با ارجنهادن به هویتهای محلی و نمایش غنای فرهنگی ایران، به انسجام داخلی و تقویت همبستگی ملی نیز یاری میرساند. این همان «سپر چهلتکه» است که زیبایی و قدرتش در تنوع و هماهنگی اجزایش نهفته است. البته این راهکار، یک راهحل جادویی نیست و با چالشهایی نیز روبروست: خطر تولید آثار سطحی یا کلیشهای، احتمال سوءاستفاده از لهجهها برای تمسخر و نیاز به حمایت هوشمندانه (نه لزوماً مداخلهگرانه) از هنرمندان محلی و توزیع آثارشان. موفقیت این راهبرد، نیازمند تعهد، بینش و تلاش طولانیمدت از سوی هنرمندان، جامعه و سیاستگذاران فرهنگی است و بیش از منابع مالی صِرف، به «نگرش مثبت و تعهد» نیاز دارد. بااینحال، این رویکرد باتکیهبر قدرت نرم هنر و سرمایه عظیم تنوع زبانی – فرهنگی ایران، چشماندازی امیدبخش و کارآمد را برای آینده زبان فارسی ترسیم میکند؛ مسیری که شایسته توجه جدی و اقدام عملی است. زمان آن فرارسیده که از پتانسیل عظیم «سپر چهلتکه» فرهنگی ایران برای حفاظت و بالندگی زبان فارسی بهره گیریم.
/ انتهای پیام /

source