Wp Header Logo 604.png

خبرگزاری آنا ـ آزاده لرستانی: پسر۲۱ ساله‌ای از اندیشه شهریار پس از ۲۴ عمل جراحی، ۲ سال خوابیدن روی تخت، مهربانی بی‌دریغ، خدمت عاشقانه در سفر کربلا و نبوغ علمی دوران مدرسه، حالا مهمان امام حسین (ع) شده است. در حالی پدر و مادر عرشیان افشارمند در گفت‌وگو با خبرگزاری آنا روایتی جان‌سوز و مستند از زندگی و شهادت پسر شهیدشان را در قاب کلمات بیان می‌کنند که این روزها عرشیان سفری دیگر به کربلای حسین(ع) دارد، با ما همراه باشید تا علت این سفر خاص را متوجه شوید:

 

«عرشیانِ محرم» روایت زندگی پسری که با عزای حسین پرواز کرد

 

از همان کودکی خاص بود

 

اصغر افشارمند پدر عرشیان می‌گوید: از همان کودکی انگار با بقیه فرق داشت. پنج‌ شش سالش بود که وسط دریا، از قایق بادی توی آب پرید تا بفهمد غواص‌ها چطور می‌پرند. با اینکه نفسش بند آمد، ولی هیچ ترسی در چهره‌اش نبود. بعدها توی استخر، همین حالت را تکرار کرد؛ توی آبِ ۶ متری پرید. غریق‌نجات‌ها ترسیدند، ولی عرشیان نه گریه کرد، نه ترسید. فقط می‌خواست بفهمد، تجربه کند، لمس کند و این نترس بودن عرشیان حسابی مرا می‌ترساند.

 

«سرسره مایعات»؛ نبوغی از جنس جابر

 

عرشیان در همان دوران ابتدایی، ذهنش دنبال چیزهای بزرگ بود. آزمایشی طراحی کرد که اسمش را «سرسره مایعات» گذاشت؛ دوغ، آب، روغن‌زیتون و روغن موتور را از سرسره‌ای سرازیر می‌کرد و با دقت ثبت می‌کرد که کدام زودتر به انتها می‌رسد. هدفش؟! اثبات اینکه سرعت حرکت مایعات ربطی به وزنشان ندارد، بلکه به چگالی و گرانروی آن‌ها بستگی دارد. همین پروژه، او را به جشنواره علمی «جابر بن حیان» رساند و موفق شد مدال کشوری بگیرد. اما بی‌مهری مسئولان و بدسلیقگی آن‌ها در نحوه جایزه مسابقه باعث شد عرشیان از ادامه راه علمی‌اش دلسرد شود و دیپلمش را تنها به خاطر والدینش بگیرد.

«عرشیانِ محرم» روایت زندگی پسری که با عزای حسین(ع) پرواز کرد+ عکس و فیلم

 

از دل جراحت تا بلندای خدمت

 

17 سالگی‌اش مصادف با یک تصادف بسیار شدید شد؛ در صندلی کنار راننده نشسته بود. بیش از یک ساعت آتش‌نشانان در تلاش بودند تا بدن عرشیان را از لاشه ماشین بیرون بکشند، در این تصادف سمت راست بدن عرشیان کاملاً شکسته و له شده بود، به طوری که ترقوه، لگن، پا و رانش پر از پلاتین شد. ۲۴ بار روی تخت عمل رفت. دو سال تمام، تنها سقف اتاقش را دید. اما از آن دوران باوری در دلش ریشه کرد: «خدا دوستم داره که زنده‌ام.»«سمیه اصغرنژاد» مادرش با آن صدای دلنشین و پر صلابتش برای ما اینچنین آن دوران را تعریف می‌کند که در این مدت، عرشیان مانند یک نوزاد بود، 2 سال تمام من و پدرش پای کار بودیم و از او مراقبت کردیم، خیلی سختی کشیدیم، منتها این یک معجزه بود که عرشیان دوباره سرپا شد، همیشه می‌گفت مامان نگران من نباش، من به جایی وصلم، هوایم را دارند! این بچه با این همه درد اینقدر روحیه عالی داشت که من و پدرش معنای توکل و توسل را از او یاد گرفتیم.

«عرشیانِ محرم» روایت زندگی پسری که با عزای حسین پرواز کرد

 

و اما ماجرای سربازی عرشیان

 

عرشیان با اینکه بدنش پر از پلاتین بود و برای کارهای معافیت سربازی‌اش به بیمارستان بقیةالله و سجاد رفته بود و از او عکس و آزمایش گرفتند، اما او معاف از سربازی نشد، تنها به معافیت او از رزم رضایت دادند. با این حال اطرافیانش تعجب کردند که چرا او معاف نشد! هر چند نگاه نگران مادرش بر روی چهره عرشیان قفل شده بود، اما باز او بود که به مادرش آرامش می‌داد «مامان! قسمت من این هست سربازی بروم، اشکالی ندارد، من عاشق این پرچمم…»، برای همین خداحافظی او برای رفتن به دوره آموزش سربازی در کرمانشاه در قاب چشم سمیه خانم ثبت شد. او رفت و بعد از چند روز که دشمن کرمانشاه را در ابتدای جنگ ۱۲روزه زد، بازگشت! تا مادرش را دید، گفت: «مامان، خطر از بیخ گوشمون رد شد. خدا رحم کرد. فرمانده گفت بریم، زیرا بمونیم خطر داره.»

 

«عرشیانِ محرم» روایت زندگی پسری که با عزای حسین(ع) پرواز کرد+ عکس و فیلم

 

وقتی روضه‌ها، دل عرشیان را بردند

 

اما چرا در این بحبوحه عرشیان آسمانی شد؟ در اینجا می‌خواهیم از طلایی‌ترین سکانس زندگی‌اش برایتان بگوییم، بیایید گام به گام جلو برویم تا بفهمیم این جوان دهه هشتادی چگونه یک دفعه بهترین تقدیر برایش رقم خورد؟ایام فاطمیه آذرماه سال 1403 بود، صدای روضه از رادیو ماشین شنیده می‌شد، آن روز اتفاقی افتاد که مادر را به لرزه انداخت. عرشیان کنار شیشه نشسته بود.

 

صدای روضه بالا گرفت و ناگهان بغض عرشیان ترکید. اشک از گوشه چشم‌هایش پایین سُرید و صدای بلند هق‌هق عرشیان قطع نمی‌شد. مادر برگشت، با نگرانی پرسید: «چی شده مامان؟» عرشیان با صدایی لرزان گفت: «مامان، به قرآن خیلی از آدم‌ها رو می‌بینم هزار جور کار می‌کنن، کارایی که اصلاً بوی انسانیت نمی‌ده، اما هر سال خوشگل کربلا و اربعین میرن… امام حسین(ع) چطور دلش برای من نمی‌سوزه؟ چرا منو نمی‌طلبه؟ با اینکه می‌دونه من از ته دل عاشقشم؟»

 

سمیه خانم ادامه ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «شب وقتی رسیدم خونه، تلویزیون را روشن کردم، ناگهان چشمم به زیرنویس برنامه «مخاطب خاص» افتاد «برای کسانی که هنوز کربلا نرفته‌اند، شماره ملی خود را به این شماره پیامک کنند»، اینجا بود چشمانم برق زد. به هیراد پسرم گفتم بدو شناسنامه‌ها را بیار تا کدملی‌ها را پیامک کنیم.»تا اینکه چند روز بعد، وقتی سمیه خانم از روضه برگشت، دید عرشیان گوشه اتاق نشسته، چشم‌هایش پر اشک است و لب‌هایش می‌لرزد.

 

«چی شده مامان‌جون؟ چرا این طوری می‌لرزی» و عرشیان پاسخ داد: «مامان! پیامک اومده… من دعوت شدم… من مهمون امام حسینم(ع)، نگاه کن.»با اینکه پیگیری کردند تا شاید بشود مادر با او هم‌سفر شود، اما قرعه فقط به نام عرشیان بود. برای همین تنها راهی شد، منتها او رفت با دلی که پُر بود از تمام خانواده‌اش.

 

اما ادامه اینکه در این سفر بر عرشیان چه گذشته است، بعد از شهادتش برملا شد.هم کاروانی‌های عرشیان با دیدن نام و عکس او در میان اسامی شهدای جنگ 12 روزه، پرسون پرسون شماره مادر عرشیان را پیدا کردند و گفتند از آنچه که دیده بودند «عرشیان باادب‌ترین بچه کاروان بود. با اینکه خودش تشنه بود، اما تا مطمئن نمی‌شد همه آب دارن، لب به آب نمی‌زد. شب‌ها همراه زن‌ها بازار می‌رفت که تنها نباشن، غریب نباشن. بچه‌های کوچیک رو بغل می‌گرفت تا پدر و مادرشون راحت زیارت کنن. بی‌سر و صدا، همیشه پای کار بود. انگار نه انگار که خودش هم یه زائر است، بلکه کاملاً یه خادم زائر تمام عیار بود.»

 

چون عرشیان معتقد بود از آنجایی که امام حسین(ع) او را رایگان دعوتش کرده، پس باید یکجوری جبران کند. تا اینکه لحظات وداع با کربلا فرا ‌رسید، یکی از هم‌کاروانی‌ها دید عرشیان در بین‌الحرمین روبروی حرم امام حسین(ع) نشسته است و زار زار گریه می‌کند، آن هم با صدای بلند، او همانجا رو به حرم خطاب به امام گفت: «ای امام حسین! من نمی‌دونم این جوون تو دلش چیه، ولی در این مدت اینقدر او را مؤدب، خدمت‌گزار، بی‌ریا و خالص دیدم، تو رو به خدا حاجت دلش رو امضا کن.» حاجتی که چند ماه بعد با امضای امام حسین(ع) روا شد.

 

پکیج عشق

 

قبل از سربازی و بعد از بهبودی‌اش مدرک تخصصی تعمیر پکیج گرفت. مربیانش حیرت کرده بودند؛ دوره سه‌ماهه را در یک‌ ماه تمام کرده بود. بعد هر پولی که دستش می‌آمد، یک ابزار به جعبه‌اش اضافه می‌کرد: پیچ‌گوشتی، آچار، انبردست… می‌گفت: «می‌خوام بعد از خدمت، مغازه بزنم. حلال و بی‌منت.»و باز هم خدمت…وقتی از کرمانشاه به خانه‌اش برگشت، چند روز بعد به او پیامک دادن که خودش را به پادگانی در افسریه تهران معرفی کند؛ تیپ یک امیرالمؤمنین (ع). صبح آن روز برادرش «هیراد» را محکم بغل کرد، طوری که تاکسیداران گریه‌شان گرفت، در این حین رو کرد به هیراد و گفت: «مراقب مامان باش.»

 

فردای آن روز، ظهر، در وضوخانه پادگان، درست همان‌جا که برای نماز آماده می‌شد، در حادثه‌ای عجیب، او و چند سرباز دیگر شهید شدند. دوستش بعدها به مادر عرشیان گفت: «خاله، به عرشیان گفتم خودمو زدم به مریضی تا به من اجازه دهند پادگان را ترک کنم و به او گفتم اوضاع خطرناکه، تو هم بیا خودت را به مریضی بزن! گفت نه، وایمیستم. خود یگان بگه کی برم.»

 

دل پدر آتش گرفت

 

پدرش دو روز خبر شهادت پسرش را می‌دانست اما نگفت. مادر بی‌قرار بود، هر لحظه منتظر تماسی، خبری. می‌گفت: «می‌رفتم گلزار شهدای گمنام روبروی خانه‌مان، دعا می‌کردم که پسرم سالم باشه، اما نمی‌دونستم پسرم شهید شده.»

 

وقتی برادر بزرگ سمیه خانم، بی‌خبر وسط روز در خانه‌شان حاضر شد،‌ مادر عرشیان به دلش آمد که پسرش شهید شده،‌ اما بابا جان(به خاطر احترامی که به برادرش دارد او را به این نام صدا می‌کند) گفت: عرشیان زخمی شده و در یکی از بیمارستان‌ها بستری است. 

 

او را به خانه خودشان برد، مدتی بعد دیگر خواهر و برادرهای سمیه آمدند، اما هیچ کس حقیقت را نگفتند تا اینکه ساعت پنج عصر، مأموران بنیاد شهید آمدند، یکی از همان خانم‌ها گفت: «مامان عرشیان؟ چقدر جوونی… بیا بغلم. تبریک می‌گم. پسرت به شهادت رسیده.» و در آن لحظه مادر عرشیان دیگر چیزی نفهمید.

 

پیکری که باز نشد

 

اصغر آقا می‌گوید: «من پیکرشو تنها دیدم و شناسایی کردم» و سمیه خانم از حسرتی می‌گوید که نتوانسته است برای بار آخر با عرشیانش وداع کند. عرشیان روز دوم تیرماه شهید شد، ولی عدم شناسایی پیکر همرزمانش بهانه‌ای شد که او در روز هشتم تیرماه(سوم محرم) تشییع شود. انگار امام حسین(ع) او را برای خودش خریده بود تا در ماه خودش و در عزای خودش، چنین تشییعی برای عرشیان رقم بخورد.

 

بازتاب‌ها و نشانه‌ها چند روز بعد حضور خانواده عرشیان در برنامه تلویزیونی «مخاطب خاص» رکورد زد. کارگردان برنامه به پدر عرشیان گفته بود: «تا حالا بعد از هیچ برنامه‌ای اینقدر نذری و طلا جمع نشده که بشه زائر فرستاد. رکورد دست عرشیانه. البته به زودی قطعه‌ای از سنگ مرمر حرم امام حسین(ع) برایتان هدیه می‌فرستیم.»

«عرشیانِ محرم» روایت زندگی پسری که با عزای حسین پرواز کرد

 

خواهر شهید بود و شد مادر شهید

 

مادر عرشیان خودش خواهر شهید است،‌ 2 سالش بود برادرش در جزیره مجنون ردای شهادت پوشید و حالا در قامت مادر شهید برایمان همچنان از عرشیان می‌گوید، شاید همین مدال خواهر شهید بودن است که باعث شده وقتی عرشیان راهش را انتخاب کرده، بیشتر تحمل کند و صبورتر باشد. زیرا از بچگی یاد گرفته باید مقاوم باشد، او در این روزها ایستاده و به بقیه قوت می‌دهد، مانند کوهی که هیچ‌وقت نمی‌شکند.

 

دختری که به حجاب رسید

 

سمیه خانم می‌گوید: «سر تشییع، یک خانم بی‌حجاب با دیدن عکس پسرم، زد زیر گریه. گفت به خون پاک این شهید قسم، دیگه بی‌حجاب نمی‌مونم. چند روز بعد براش چادر حضرت زهرا رو آوردند و اون خانم چادری شد.»و حالا، قاب عکس عرشیان، وسط خانه است. مادر می‌گوید: «او با معرفت بود. در مدرسه، در خیابان، در ورزش، در کار، در همه‌جا، ادبش، معرفتش، خالصی‌اش زبان‌زد بود». حالا این روزها «عرشیان محرم»، حاجت بسیاری را برآورده می‌کند و مزارش در گلزار شهدای شهر قدس میعادگاهی برای عاشقان شهید و شهادت است.

source

rastannameh.ir

توسط rastannameh.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *