گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ رشد فیکنیوزها و در کنار آن افول جایگاه رسانههای رسمی از میزان خرید روزنامهها تا دنبالکردن خبرگزاریها ما را به دکتر عمادالدین باقی رساند. او فعال رسانه و حقوقدان است و در این مسئله تلاش میکند تا ابعاد مختلف موضوع را بسط دهد. باقی در بخش نخست، از تبعیض در برخوردها و قانونگذاریهای غلط رسانهای سخن گفتند. در ادامه بخش دوم این گپوگفت تقدیم نگاه شما خواهد شد.
تضارب آرا باید واقعی باشد
یک نکتهای در ادامه مباحث بخش نخست وجود دارد که میخواهم نظر شما را هم در این باره بدانم. احساس میشود حاکمیت زمانی برای بستن و فیلترینگ فضای مجازی و حتی رسانهها اقدام میکند که موضوع امنیت ملی مطرح باشد؛ یعنی هیچوقت اینستاگرام بابت ترویج سبک زندگی غیرمتعارف بسته نمیشود؛ اما به محض اینکه ماجرا بوی سیاسی و امنیتی بدهد، بلافاصله اقدام میشود. از سوی دیگر اینکه خود ما رسانهها آنقدر تقابل بدون مسئولیتپذیری داریم، عجیب است. بهعنوانمثال، یک سری رسانه داریم که بهصورت سلسلهوار ائمه جمعه را مورد تمسخر قرار میدهند. یک سری رسانه دیگر داریم که بین نظام و جمهوری اسلامی تفاوت قائلاند و مدام در حال تمسخر و انتقادهای شدید هستند و… تحلیل شما برای این تقابلها که اتفاقاً پای امنیت ملی را هم به خطر نمیاندازد، چیست؟
باقی: شما بحث را روی تقابل میبرید. من میگویم این تقابل فینفسه چیز بدی نیست؛ یعنی اصل مشکل نیست. من میگویم تقابل طبیعی، واقعیت اجتماعی است. در جامعهای که ما نمیتوانیم یکدست سازی کنیم، واقعیت این است که اکثر آدمها دیدگاهها و نگاههای متفاوتی دارند و این باید منعکس شود. رسانه هم در واقع باید بتواند جغرافیای فکری و سیاسی کل جامعه را پوشش بدهد؛ یعنی نشان بدهد که همه اینها وجود دارند. تا اینجا اشکالی ندارد؛ مشکل اصلی، مرجع داوری است.
ایراد ندارد که تضارب آراء باشد. اگر آن نهاد داوری، نهاد بیطرفی باشد، این تقابلها میتواند به سود کشور هم باشد. مشکل ما این است که در کشور اولاً آزادی بیان به همین شکلی تعریف میشود که توضیح دادند.
تقابلهایی که هست، مشکلی ایجاد نمیکند. امام علی (ع) یک تعبیر زیبایی دارند و آیتالله منتظری هم خیلی این را استفاده میکردند و اصطلاح تضارب افکار را ایشان از این جمله امام گرفته بودند: «اِضرِبُوا بعضَ الرأیِ ببعضٍ یَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّوابُ» یعنی از این تضارب است که ایده و نظرات درست متولد میشود؛ بنابراین، به نظر من ایراد ندارد که تضارب آراء باشد. اگر آن نهاد داوری، نهاد بیطرفی باشد، این تقابلها میتواند به سود کشور هم باشد. مشکل ما این است که در کشور اولاً آزادی بیان به همین شکلی تعریف میشود که توضیح دادند. از اینجا به بعد فرض کنید یک کسی آمد و یک چیزی هم گفت و یک شاکی هم پیدا شد؛ حالا یا مدعیالعموم یا شاکی خصوصی و پرونده به دادگاه رفت. قانون اساسی در اصل ۱۶۸ میگوید: «محاکم سیاسی – مطبوعاتی باید با حضور هیئتمنصفه باشد.» چون قانونگذار فرضش این بوده که مرجع داوری این نوع جرائم، حکومت نیست. حکومت در این مسائل طرفیت دارد. مرجع داوری، وجدان عمومی است. اساس هیئتمنصفه این است که میگوید که جرم چیزی است که وجدان عمومی را جریحهدار کند و این وجدان عمومی است که باید تشخیص بدهد که این جرم واقع شده است یا خیر. این اساس هیئتمنصفه است. حداقل قانونگذار در ایران در مورد جرائم سیاسی و مطبوعاتی این را پذیرفته است. در کشورهای دیگر در جرائم عادی هم پذیرفتند. مثلاً برای جرم قتل هم هیئتمنصفه است که باید تشخیص بدهد. آنها اعتقاد دارند که وظیفه قاضی، فقط تطبیق قانون با تشخیص هیئتمنصفه است. اگر هیئتمنصفه گفت که قتل واقع شده و این شخص قاتل است، حالا قاضی باید بیاید و تطبیق بدهد. در نظام قانونگذاری ما این را به شکل مطلق نپذیرفتند، اما اصل ۱۶۰ قانون اساسی پذیرفته است؛ یعنی لااقل مرجع داوری در جرایم سیاسی و مطبوعاتی باید هیئتمنصفه باشد.
جای خالی هیئتمنصفه در دادگاه مطبوعات
اما در جمهوری اسلامی اولاً آن خوانش قانونگذار را تعطیل کردند و با این قوانین عادی، قانون اساسی را کان لمیکن کردند. بعد آمدند هیئتمنصفه را تبدیل به یک چیز دکوری کردند؛ یعنی اصلاً یک چیز خالی از محتوا شد. هیئتمنصفه یک تعریف استاندارد جهانی دارد. هیئتمنصفه باید نماینده وجدان عمومی باشد. شما هیئتمنصفه دولتی تعیین میکنید؛ یعنی هیئتمنصفهای که نماینده وجدان عمومی نیست. بعد هیئتمنصفه را که تشکیل میدهند، باز یک قانون میگذرانند که قاضی موظف نیست به تشخیص هیئتمنصفه عمل کند؛ یعنی همین هیئتمنصفه سوری که شما درست میکنید، باز با یک قانون، راهی را باز میگذارید که اگر هیئتمنصفهای که خود شما تعیین کردید برخلاف میل شما کسی را تبرئه کرد، شما راه را برای او باز میگذارید که اگر اراده امنیتی یا ارادههای فراقانونی نظر دیگری داشت، بتواند حتی نظر هیئتمنصفه خودتان را هم وتو کند! اگر نهاد داوری، نهادی مستقل و بیطرف بود، اتفاقاً این حسن را داشت که در این تقابلها افراد بیشتر دقت میکردند. یعنی این روزنامه فکر نمیکرد که چون من در حمایت حکومت و حاکمیت هستم، پس میتوانم هر تهمت و دروغی بزنم و من را تبرئه کنند. در مواردی هم که مثل کیهان محکوم شد، البته یک مبلغ کمی جریمه شد ولی همان جرم اگر در مورد کسی ثابت میشد، چند سال زندان به او میدادیم. ولی اگر نهاد داوری مستقل و بیطرف باشد، همه حواسها جمع میشود.
یک مشکل دیگر که ما – چه مطبوعاتیهای ما چه حکومتیها – در ایران داریم، این است که برخی توجه ندارند که ایران یک قطعه کوچکی از این کره زمین است. ما ۱۹۵ کشور در دنیا داریم که ما یکی از آنها هستیم و بعد فکر میکنند که تمام کره زمین یک طرف است و ایران هم یک طرف دیگر و همه علیه ما در حال توطئه هستند. به همین دلیل، هیچوقت نگاه به جای دیگری در دنیا ندارند. من وقتی مطبوعات و رسانهها را در هند، ژاپن، آمریکا و اروپا و حتی در بنگلادش دنبال میکنم و این حرفها را میشنوم، خیلی دچار تضاد میشوم؛ یعنی احساس میکنم که جامعه ما، رسانههای ما و حتی حاکمیت ما خیلی با دنیا و با مفهوم رسانه بیگانه است.
از هندوستان و حتی بنگلادش مثال میزنم؛ چون مثال از غرب و امثالهم که میزنیم، میگویند فلانی غربزده است، پس من از اینها مثال میزنم. در این کشورها، نشریات بیرحمانهترین انتقادها را به شخصیتهای کشور میکنند. حتی بعضی از حرفهایشان بیشتر متضمن توهین و افتراست و از این خطقرمزهایی که ما میگوییم هم عبور میکنند، ولی آنجا یک چیز عادی شده است؛ یعنی آن را پذیرفتند و تحت تعقیب هم قرار نمیدهند. هیچوقت شما در این چهل سال جمهوری اسلامی نشنیدید که در هند یا حتی بنگلادش (شاید بنگلادش شرایط خاصی دارد، چون دائماً جابهجایی قدرت میشود) ولی در هند لااقل نشنیدیم که یک روزنامهای توقیف شده باشد یا یک روزنامهنگار بازداشت شده باشد. اول روزنامه را تحلیل محتوا کنید. اصلاً باور نمیکنید که این اتفاق در هند میافتد. من میگویم این نگاه اشتباه است. شما چون در فضای بسته ایران نگاه میکنید، میگویید اینها حتماً یک کینهای دارند و میخواهند این کینه را بر سر نظام خالی کنند. شما اگر پذیرفتید که اینها رکن چهارم دموکراسیاند، نظرتان تغییر میکند.
باید لوازم مطبوعات را هم رعایت کنیم
وقتی شما ماشین وارد میکنید، تمام قوانین راهنمایی و رانندگی را نیز همراهش وارد میکنید. نمیشود این تکنولوژی را بپذیرید، بعد قوانین راهنمایی و رانندگیاش را ول کنید و بگویید ما خودمان یک قانون اختراع میکنیم. روزنامه نیز همین است؛ روزنامه مثل ماشین یک فناوری است. شما نمیتوانید این را بیاورید و قواعدش را نیاورید. ما با مطبوعات این کار را کردیم. انگار ماشین آوردیم و گفتیم قانون راهنمایی – رانندگی را اجرا نمیکنیم. ما مطبوعات را بهعنوان رکن چهارم آوردیم، ولی این قوانین آزادی بیان و آزادی مطبوعات را اجرا نمیکنیم. یک چیز مندرآوردی درست کردیم و بعد هم نتیجهاش میشود همین! اتفاقاً خبرنگار باید بیاید و بگوید. نهایت این است که اشتباه میکند، خب اینکه عیبی ندارد. روزنامه مقابلش هم بیاید توضیح بدهد. اتفاقاً بنده معتقدم بیشترین مصادیقی که عنوان شد را در رسانههای حکومتی نشان بدهیم.
شما میگویید چرا مرجعیت رسانهها به آن طرف منتقل شد و این همه پیامدهای امنیتی و اقتصادی و اجتماعی برای ما داشت؟ یک دلیلش این است که روزنامههای اینها نمیتوانند وظیفه حرفهای خودشان را عمل کنند. مثالش همین «نیلوفر حامدی» و «الهه محمدی» است. مگر اینها چه گناهی داشتند؟ روزنامهنگار وظیفهاش این است که خبر و گزارش تهیه کند. مانند کسی که از بیمارستان گزارش تهیه کرد و مجرم شناخته شد. فاجعهای که اینجا رخ داد، اتفاقی بود که مسئولان پیشبینیاش نکرده بودند و مأموران امنیتی بهشدت زیر سؤال رفتند که پس شما کجا بودید و چرا اتفاق افتاد؟ وقتی این اتفاق افتاد، نیرو انتظامی باید میآمد و عذرخواهی میکرد. نباید خبر دروغ میداد، نباید تحریم میکرد، نباید میگفت این خودش این کار را کرده است. باید میگفت اشتباه شده، عذرخواهی میکرد و تمام میشد و دلجویی میکرد. یعنی خود اینها نفت روی آتش ریختند! کار به جایی رسید که خبرنگار کنار بیمارستان گزارش تهیه کند. جالب است که در پرونده اول ادعا کردند که اینها به خارج وصل بودند و مأموریت داشتند که این جریان را مدیریت کنند و از قبل میدانستند قرار است اعتراضات رخ بدهد. عکسی که خیلی بازتاب پیدا کرد را به این خبرنگار نسبت دادند، درحالیکه ربطی به خبرنگار نداشت؛ عکسی که مربوط به یک خبرنگار بود و از بیرون بیمارستان و از دور عکس گرفته بود. عکسی که نشان میداد زیر دستگاه است و اصلاً خبرنگار اجازه ورود نداشت که بتواند عکس بگیرد ولی به خبرنگار منتسب شد و او محکوم شد. چون دستگاه امنیتی اینجا رودست خورده بود و تحتفشار بود، برای اینکه توجیه کند، یک بیانیه مشترک دادند و در آن گفتند که این یک توطئه خارجی بوده که دو خبرنگار مأموریت داشتند که این کار را بکنند و یک سناریوی تخیلی درست کردند و به جای اینکه عذرخواهی کنند و بگویند ما اشتباه کردیم، این شد اساس یک پروندهای که قاضی دیگر نمیتوانست اینها را تبرئه کند؛ چون گزارش دو نهاد امنیتی در کار بود.
مشکل اینجاست که روزنامهنگار نمیتواند وظیفه حرفهایاش را انجام دهد. وقتی خبرنگار به سقز برای تهیه گزارش میرود، این وظیفه روزنامهنگاری اوست و بعد همین برایش جرم میشود. شما همین را مقایسه کنید با جاهای دیگری مثل آمریکا که پلیس میآید و پایش را میگذارد روی گلوی یک فرد و خفهاش میکند؛ بعد هم یک کسی فیلمبرداری میکند و به او جایزه هم میدهند. او را بازداشت نکردند و مطبوعات در آمریکا حکومت را کلافه کردند و پلیس هم مجبور شد آن فرد را بگیرد و محاکمه و مجازات کند؛ ولی اینجا این اتفاق نمیتواند بیفتد. اینجا در رسانهها شبانهروز به آن میپردازند و عین همان اتفاق در ایران اگر بیفتد، یک برخورد کاملاً متفاوت میبینید. من معتقدم که اگر آزادی بیان باشد، اصلاً به طور خود به خود این تعادل برقرار میشود.
براندازی کافی نیست، ایران باید از هم بپاشد!
اگر بخواهیم مصداقی بگوییم، خود من که در روزنامهها و صفحات مجازی درباره اتفاقات سال ۱۴۰۰ مینوشتم و هنوز هم دفاع میکنم، از یک جایی احساس کردم که رشته کار از دست همه خارج شده است؛ یعنی دیگر رسانههای داخل و نیروهای داخلی نیستند و این هم البته به برکت برخورد نیروهای امنیتی بود. یعنی نیروهای امنیتی چنان مطبوعات را محدود کردند که رشته کار از دست اینها در رفت و به دست رسانههای خارج از کشور افتاد. ما احساس کردیم که از اینجا به بعد ماجرا عوض شده و موضوع فراتر از اینهاست. خود من احساس میکردم که جریان دیگری در حال رخدادن است. دغدغه ما این بود که جلوی بدرفتاری با مردم، گشت ارشاد و اذیت و آزار دختران مردم را بگیریم، ولی دیدیم جریان دست کسانی افتاده است که یک مسئله فراتر از این دارند. حتی به نظر من، بحثشان براندازی هم نبود. در اوج این قضیه در بیبیسی مصاحبه میکنند و بعد در مورد اینکه ایران به چند ایالت تقسیم شود صحبت میکنند. گویا بحث از سرنگونی جمهوری اسلامی هم فراتر است؛ بحث این است که ایران از هم بپاشد.
بحران مککارتیسم مگر چه بود؟ این بود که در آمریکا همه به وحشت افتادند و دیدند شب میخوابند و صبح بیدار میشوند و میبینند یک کودتا شده و یک کشور اروپایی در کام اتحاد شوروی بلعیده شده و جزء بلوک شرق شده است! وحشت از حزب کمونیسم ایجاد شد و اینها به بچهها گفته بودند ممکن است شب بخوابیم، صبح بلند شویم و سرخها در آمریکا کودتا کرده باشند
کسی که به من نگفته بود، هیچکس هم تهدید نکرده بود و در مقابل تهدید هم کوتاه نمیآیم و در بازجویی هم گفتم یک چیزی را از کودکی یاد گرفتم و توحید را اینطور فهمیدم که من باید فقط از خدا حساب ببرم و از هیچکس حساب نبرم. خود من حساب کردم که از اینجا به بعد ما ناخواسته جادهصافکن جریانهایی میشویم که ایران را به باد میدهند. اینجا خود من عقب نشستم. اصلاً نیاز نیست کسی بگوید. آدمها خودشان میفهمند و میدانند چه کار کنند تا تعادل برقرار میشود و اتفاقاً اگر رسانهها وظیفه خودشان را انجام میدادند، اصلاً امکان نداشت که رشته کار دست آن طرف بیفتد.
مشکل ما این است که اینجا اگر رسانهها هم حرف زدند، یک رسانه بیمار ضدایرانی در آن طرف، این حرف را برجسته میکند. کجفهمی سیستم اینجاست که میگویند شما خوراک برای دشمن تهیه کردید. با این منطق، در امریکا و اروپا و هند و… باید آزادی بیان صدسال پیش تعطیل میشد. وقتی که در جنگ ویتنام آن موج ضدجنگ در آمریکا به راه افتاد و مطبوعات اروپایی آن موج را ایجاد کردند و در کشورهای دیگر هم به راه افتاد، همان جا باید میگفتند که شما خوراک به دشمن دادید یا موضوع پلیسی که پارسال در آمریکا بود، چقدر تلویزیون ما تا مدتی فقط اخبار و تحلیلهایشان را با این موضوع پر میکردند. به نظرتان در آمریکا به رسانههای خودشان میگفتند که شما با این کارتان به دشمن خوراک دادید و باید توقیف شوید؟! خب این چه منطقی است که دارند؟
بحران مککارتیسم مگر چه بود؟ این بود که در آمریکا همه به وحشت افتادند و دیدند شب میخوابند و صبح بیدار میشوند و میبینند یک کودتا شده و یک کشور اروپایی در کام اتحاد شوروی بلعیده شده و جزء بلوک شرق شده است! وحشت از حزب کمونیسم ایجاد شد و اینها به بچهها گفته بودند ممکن است شب بخوابیم، صبح بلند شویم و سرخها در آمریکا کودتا کرده باشند. این وحشت وجود داشت و خطر جدی بود. احزاب کمونیست هم در آنجا فعال بودند، ولی هیچوقت در اوج بحران مککارتیسم، احزاب کمونیست را در آمریکا منحل نکردند، روزنامهها را هم نبستند. جالب است بدانید که بیشترین خوراک جریانهای ضد امپریالیستی در دنیا که گروهها و احزاب کمونیستی از آن استفاده میکردند، همانهایی بود که در آمریکا تولید شده بود!
این احکامی که میدهند مثل حکم بغی و محاربه و… غیر از اینکه خلاف مسلم حقوق بشر است، خیلی هم خلافشرع است؛ یعنی اصلاً طبق همین فقه سنتی، اکثر کسانی که شما حکم محاربه دادید و اعدام کردید، مستحق این حکم اعدام نبودند.
سال ۵۷ و ۵۸ جلوی دانشگاه تهران از اول میدان انقلاب تا پارک دانشجو که میرفتیم، روی زمین کتابها ریخته بود و دستفروشها کتاب میفروختند. حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد کتابها هم کتابهای گروه چپ بود و اکثر کتابها هم کتابهای ضدآمریکایی بود و کتابهایی بود که احزاب کمونیست امریکا نوشته بودند و اینجا ترجمه شده بود. اصلاً اینها مأموریت ایدئولوژیکشان این بود که نظام سرمایهداری باید ساقط شود، اما نمیتوانستند این کار را بکنند؛ چون احزاب کمونیست در تمام این ۱۵۰ سال گذشته بدون استثنا در انتخابات شرکت میکنند. کاندیدا هم دارند، ولی حتی شما نمیشنوید؛ برای اینکه آنقدر رأی آنها در اقلیت است که این اهمیت پیدا نمیکند که در اخبار دنیا بیان شود. هستند، حضور دارند، فعالیت هم میکنند، در انتخابات هم شرکت میکنند و نامزد هم دارند. شما باید سؤال را اینطور جواب بدهید که چرا آنها احزابی هستند که کتاب منتشر میکنند که ثابت کنند این سیستم، یک سیستم ضدبشری است و باید سرنگون شود، ولی جواب نمیگیرند. نباید بگوییم چون دنبال براندازی هستند.
اخیراً هم که با تلویزیون اینترنتی «آن» صحبت میکردم، این نکته را گفتم. این حرف را در کتاب «بررسی انقلاب ایران» که سال ۱۳۷۰ از درسهای من در دانشگاه بود، میگفتم که در کتاب یک بحثی داشتم در مورد نقش عوامل خارجی در انقلاب در برابر سلطنتطلبانی که میگفتند «این انقلاب را آمریکا و انگلیس سامان دادند.» من گفتم این یک اصل کلی است که عوامل خارجی به اعتبار زمینههای داخلی موفق میشوند.
سیستم ایمنی بدن وقتی ضعیف باشد، ویروس میتواند بدن را از پا در بیاورد، وگرنه این فضایی که ما در آن زندگی میکنیم، سرشار از این ویروسها و میکروبها است؛ اما تا وقتی ما سیستم ایمنی بدنمان قوی باشد، اینها نمیتوانند با آن مقابله کنند. شما باید سیستم ایمنی بدن را درست کنید که با این روش درست نمیشود. ما میگوییم حتی اگر به اصول خودمان هم پایبند بودیم، اصلاً نیازی نبود ببینیم که بقیه چهکار کردند. شما آمدید یک در باغ سبزی نشان دادید و گفتید عدالت علی (ع) و مردم هم مانند انقلاب ۵۷ همه به تصور آن چیزی که هزار سال بود از منابر میشنیدند، پای کار آمدند. ولی واقعاً کجای چیزی که عمل شد، شباهتی داشت با چیزی که در حکومت علی (ع) اتفاق افتاد؟ ما خیلی از همین اصول اعتقادی خودمان را هم زیر پا گذاشتیم. من یک وقت گفتم این احکامی که میدهند مثل حکم بغی و محاربه و… غیر از اینکه خلاف مسلم حقوق بشر است، خیلی هم خلافشرع است؛ یعنی اصلاً طبق همین فقه سنتی، اکثر کسانی که شما حکم محاربه دادید و اعدام کردید، مستحق این حکم اعدام نبودند.
مرجعیت رسانه خارجی در خفقان رسانه داخلی
وقتی رسانه داخلی خفه میشود، آن رسانه خارجی مرجعیت پیدا میکند
میخواهم بگویم مشکل ما این است که حتی به چیزهایی که خودمان هم باور داشتیم پایبند نبودیم و نتیجهاش این شد. الان فیلمهایی که در تلویزیون جمهوری اسلامی در تمام این ۴۰ سال علیه امریکا پخش میشود، همه بی استثنا در هالیوود تولید شده است. بگذارید آنها به رسانههای ما استناد کنند؛ اتفاقاً این اعتبار رسانههای داخلی را بالا میبرد. وقتی رسانه داخلی خفه میشود، آن رسانه خارجی مرجعیت پیدا میکند. من میگویم نمیشود که ما سیستم ایمنی بدن را ضعیف کنیم. کشور را در داخل دچار یک چنین وضعیتی کنیم از ترس اینکه کسی آن طرف ممکن است از یک حرف ما سوءاستفاده کند.
اگر یک بُعد مهم رسانه را نیروی انسانی آن بدانیم، در دو – سه دهه اخیر چه بلایی سر رسانههای ما آمده که عملاً شجاعت، جسارت، خلاقیت و نوآوری از اکثر خبرنگاران ما گرفته شده و بسیاری از آنها بهنوعی نیروهای روابطعمومی سازمانها و نهادهای دولتی خصوصی شدهاند و به نحوی دیگر، چرا رسانهها از تربیت نیروی فعال رسانهای غافل شدهاند؟
باقی: مشکل رسانه در ایران یک بخش اصلیاش مربوط به حاکمیت است. یک بخش، خود رسانهها هستند و یک بخش هم مشترک است. این انفعال جامعه رسانهای ما یک دلیلش به بحث عدم امنیت برمیگردد. بارها پیشآمده که مثلاً یک خبرنگاری یک گزارش تهیه کرده و با برچسب سیاهنمایی برای او پرونده درست شده است. یا سالها پیش در این بازجوییها به من میگفتند که شما چرا اینقدر سیاهنمایی میکنید؟ من گفتم ما با هم قرار میگذاریم که از این به بعد یک کلمه دیگر سیاسی ننویسیم. فقط اجتماعی بنویسیم. مثلاً ما اگر بخواهیم درباره علل و عوامل طلاق مطلب بنویسیم، از مسائل سیاسی بدتر برخورد میکنند. نمونه هم کم نداریم. آقای «خسرو صادقی»، کنشگر سیاسی نیست و یک تحلیلگر اجتماعی است. او چند مقاله داشت و اتفاقاً مقالات او هم در نشریات تخصصی علوم اجتماعی چاپ میشد. بحثهایی مربوط به مشکلات اجتماعی و آسیبشناسی این مشکلات و… ولی فقط بهخاطر همین نوشتهها پنج سال حکم برایش دادند.
قانونی که اجرا نمیشود
پس یک دلیلش همین بحث عدم امنیت خبرنگار است. الان هیچ روزنامهای جرئت نمیکند راجع به پدیده فحشا در ایران بنویسد. این که سیاسی نیست! کسی باورش نمیشود که آمار فحشا در ایران اینقدر بالاست! کشوری که قرار بوده مرکز معنویت و اخلاق و… باشد. یا آقای «سعید مدنی» که تخصصش همین بود و یکی از دلایل حساسیت امنیتی روی ایشان نیز همین بود، به علت نوشتن این مطالب زندانی میشود و یک چیز سیاسی به او میچسبانند. ملاقات ایشان با آقای خاتمی را بهعنوان اتهام مطرح کردند!
نقد دادنامهها یکی از راههای تحقق عدالت است. این سند تحول قضایی و سند امنیت قضایی که منتشر شد و اتفاقاً رهبری هم در دیدار رؤسای قوه – چه زمان آقای رئیسی و چه آقای اژهای – میگویند اینها را دنبال کنید و این خیلی مهم است، یک مادهاش این است که باید این اسناد منتشر بشود. احکام دادگاهها باید انتشار پیدا کند و مورد نقد حقوقی قرار بگیرد. این قانون دسترسی آزادانه به اطلاعات، قانون مهمی است. یکی دیگر از مواد این قانون همین است که باید احکام دادگاه انتشار عمومی پیدا کند تا نقد بشود. اینها در ایران انتشار پیدا نمیکند. در هیچ جای دنیا اینها محرمانه نیست. جالب است که طبق همین قانون اسناد (قانون دسترسی آزادانه به اطلاعات) شما میتوانید درخواست کنید نسخه پرونده شما را به خود شما بدهند. در این دادرسی کیفری هم طرفین میتوانند درخواست کنند تا نسخه کامل پرونده را بگیرند. اما پرونده را به شما نمیدهند، حکم دادگاه را هم به شما نمیدهند، انتشار عمومی نمیدهند و اصلاً خیلی از این احکام سیاسی را میگویند که شما بنشینید و رونویسی کنید! یعنی حکم را به شما نمیدهند. قانون صراحت دارد. در تمام دنیا، مرسوم است که باید احکام انتشار پیدا کند و نقد شود، ولی اینجا نمیشود!
در خصوص تقابل فضای مجازی و رسانههای رسمی هم اندکی صحبت کنیم. گویا با ظهور فضای مجازی، حداقل در ایران، روزنامهها و رسانههای رسمی اعتبار خودشان را از دست دادهاند.
در کشور ما در زمان انقلاب، جمعیت ایران سی و پنج میلیون نفر بود و تیراژ کیهان هفتصد هزار بود. الان کیهان هزار تا فروش دارد که بیشتر هم در ادارات دولتی توزیع میشود، ولی الان جمعیت دوبرابر شده است.
باقی: بعضی میگویند شبکههای اجتماعی که آمدند، روزنامهها کمرونق شدند. اما واقعاً اینطور نیست. در همین عصر شبکههای اجتماعی مانند یوتیوب، فیسبوک، تیکتاک، اینستاگرام، تلگرام و دهها پلتفرم در دنیا که هر کدام چند صد میلیون عضو دارند، به اعتقاد من شبکههای مجازی در دنیا نتوانستهاند روزنامهها را از اعتبار بیندازند. در حال حاضر یک روزنامه در ژاپن نه میلیون تیراژ دارد و چند روزنامه دیگر حدود شش یا هفت میلیون تیراژ دارند و روزی دو بار چاپ میشوند. در چین و هندوستان هم به همین منوال است. در آمریکا که حدود چند هزار روزنامه و مجله داریم. ایران در آن زمان رتبه ۳۳ را در انتشار روزنامه داشت. الان شبکههای اجتماعی با قدرت حضور دارند و روزنامه کاغذی هم هست.
در کشور ما در زمان انقلاب، جمعیت ایران سی و پنج میلیون نفر بود و تیراژ کیهان هفتصد هزار بود. الان کیهان هزار تا فروش دارد که بیشتر هم در ادارات دولتی توزیع میشود، ولی الان جمعیت دوبرابر شده است. یا در دوره اصلاحات، یکی از اتفاقات خیلی خوبی که افتاد این بود که یک اعتمادی به رسانهها به وجود آمد. مثلاً تیراژ روزنامه «جامعه» به سیصد هزار هم رسید یا «خرداد» تا صدهزار نسخه را چاپ میکرد و بعد هم که توقیف روزنامهها فضای مطبوعات ایران را به خود اختصاص داد، مردم گویا با مطبوعات قهر کردند. حتی روزنامه «شرق» هم که میخواست چاپ شود، همه توصیه میکردند که اگر روزنامه را منتشر کنید، مردم نمیخرند و زمین میخورد؛ ولی شرق توانست در آن روزها صدهزار تیراژ بگیرد.
عدم تولید محتوای جذاب توسط رسانهها
در واقع جدای از بحث فضای مجازی و مطبوعات، اگر مردم احساس کنند که روزنامه و رسانه چیزی به اطلاعات او اضافه نمیکند، نمیخوانند! مردم از سمت روزنامهها بیاعتمادند و واقعاً تجربه نشان داده که اگر مردم احساس کنند که با خواندن این روزنامه، مطلب جدید و تازهای به دست میآورند، از خرید آن استقبال میکنند. مثلاً مجله «آگاهی نو» حدود ۴۵۰۰ عدد فروش میرود؛ چون مردم احساس میکنند حرفی برای گفتن دارد. این نشان میدهد که اگر یک رسانه محتوایی تولید کند که مخاطب احساس کند، وقت و پولش هدر نمیرود، حتماً استقبال میکند.
پس یک بخش، ضعف خود رسانه است؛ یعنی رسانهها واقعاً محتوای جذابی برای خوانندهها تولید نمیکنند. یک بخش همان بحث عدم امنیت است. یک بخش هم ضعف حرفهای است که اشاره شد به تربیت روزنامهنگاران، اما واقعاً مشکل، ضعف حرفهای در رسانهها است. امروز یک عدهای روزنامهنگار تجربیاند؛ یعنی در دانشگاه درس نخواندهاند. یک عده درس رسانه را خواندهاند ولی روزنامهنگار نیستند! یک مشکل هم این بیانگیزگی است که عامل بسیار مهمی است. واقعاً یکی از مظلومترین اقشار جامعه خبرنگاران هستند. در اکثر روزنامهها، شرایط مالی و اقتصادی وخیمتر از خیلی مشاغل دیگر است و چون روزنامهنگار امنیت شغلی ندارد، طبیعتاً انگیزه کافی هم ندارد.
وقتی مطبوعات افول میکنند، یعنی حکومت بهخاطر شدت سانسور روزنامهها نمیتواند با توده ارتباط برقرار کند و این باعث میشود روزنامه سقوط کند و وقتی سقوط کرد، دیگر عملاً صرفه اقتصادی ندارد و نمیتواند ادامه دهد و نمیتواند رضایت شغلی خبرنگاران خودش را تأمین کند. این موضوع هم باز به حاکمیت برمیگردد. چرا گاهی بهخاطر یک مقاله، امتیاز یک روزنامه باید لغو شود؟! اگر در کارخانهای یک نفر مرتکب خطا شد، درب کارخانه را میبندید؟
البته این نکته را هم اضافه کنم که فرهنگ جامعه ما یک فرهنگ شفاهی است و مردم علاقهای به خواندن ندارند! شما در جامعه افراد کمی را میبینید که کتاب دستشان باشد و در حال مطالعه باشند و این یک مشکل فرهنگی است که حکومت در آن نقش دارد.
مطبوعات با تنفس مصنوعی زندهاند
یک مشکل بزرگ مطبوعات ما این است که با تنفس مصنوعی زندهاند یعنی اگر یارانهها و حمایتهای دولتی از پشت آنها برداشته شود، قریب به اتفاق آنها تعطیل میشوند.
اینها شبکهای از علل هستند که هر کدام به نحوی به مسئله قوانین حکومتی و رفتار نهادهای حاکمیتی برمیگردد. نتیجهاش هم وضعیتی میشود که داریم مشاهده میکنیم. خود روزنامهها هم بیتقصیر نیستند! ضعف حرفهای خبرنگاران، فقدان آموزش و اساساً اینکه خود روزنامهها هم اصلاً به چیزی به اسم آموزش بها نمیدهند، مسائل مهمی هستند.
یک مشکل بزرگ مطبوعات ما این است که با تنفس مصنوعی زندهاند یعنی اگر یارانهها و حمایتهای دولتی از پشت آنها برداشته شود، قریب به اتفاق آنها تعطیل میشوند. فرقی هم ندارد – چه روزنامههای اصلاحطلب و چه دیگران – و به نظر من باید این اتفاق بیفتد. بعضی میگویند دولت باید حمایت کند. من یک زمان مقالهای نوشتم با عنوان «تنازع بقا» که یعنی هر کس قویتر است، میماند؛ اما در اینجا برعکس است. آن کس که قویتر است، زودتر از بین میرود! همین که ببینند شما جریانساز و اثرگذار هستید، با شما برخورد میکنند. اگر یک نگاه اصولی حکمفرما بود و خوانشی برای آزادی بیان وجود داشت، شما آن موقع شاهد رقابت بین رسانهها بودید و رسانه واقعاً به معنای حقیقی، رکن چهارم بود. حکومت باید دست حمایتش را از پشت اینها برمیداشت و روزنامهها با صلاحیت خودشان و توانمندی خودشان میایستادند و با هم رقابت میکردند.
تنفر مردم از رسانهها و مطبوعات دولتی!
یکی از مشکلات دیگری که وجود دارد، رسانههای دولتی هستند که رقیب رسانههای ضعیف میشوند و اینجا معلوم است که چه کسی برنده است. دولت نباید پول رسانه و یارانه بدهد. در آمریکا طبق قانون اساسی، روزنامه داشتن دولت ممنوع است. فقط در مورد فعالیتهای برونمرزی مجاز است و فقط وزارت امور خارجه میتواند رسانه داشته باشد. دلیل و منطقشان هم این است که اگر دولت رسانه داشته باشد، با رسانه میتواند افکار عمومی را دستکاری کند و در انتخابات تأثیر بگذارد و موازنه را بر هم بزند.
در آمریکا طبق قانون اساسی، روزنامه داشتن دولت ممنوع است. فقط در مورد فعالیتهای برونمرزی مجاز است و فقط وزارت امور خارجه میتواند رسانه داشته باشد. دلیل و منطقشان هم این است که اگر دولت رسانه داشته باشد، با رسانه میتواند افکار عمومی را دستکاری کند و در انتخابات تأثیر بگذارد و موازنه را بر هم بزند.
مطبوعات که دولتی شدند، مردم از دولت و از رسانههای دولتی هم متنفر میشوند. نتیجهاش این میشود که اگر تلویزیون بگوید تهران شهر زیبایی است، مخاطبی که الان از دولت به دلیل وضعیت اقتصادی و اجتماعی یا به هر دلیل دیگر متنفر است، مقابل حکومت قرار میگیرد و حتی نسبت به تهران زیبا هم حس منفی پیدا میکند.
مطبوعات که واقعاً از بین رفتهاند؛ اما رسانهها به دلیل انتساب به حکومت، هر چه میگویند، جامعه باور و اعتماد نمیکند. این میشود دلیل اینکه مرجعیت رسانهای به سمت دیگری میرود. اصلاً دولت و حکومت چرا باید رسانه داشته باشد؟ یکی از عوارضش همین انتقال نفرت است؛ ولی قرار نیست رسانه محل انتقال نفرت مردم باشد. رسانه باید مستقل از حکومت و بهعنوان یک نهاد مدنی وجود داشته باشد و بین مردم و حکومت میانجی باشد. دولتی شدن رسانه، بلای خانمان سوزی است که باید برایش فکری کرد. رادیو و تلویزیون هم باید ملی باشد و نباید ابزار حکومت شود. نتیجه ابزار حکومت شدن، میشود همین اتفاقاتی که افتاده است و به جای اینکه در بحرانها نقش میانجی داشته باشد و جامعه را مدیریت کند، برعکس میشود و هرچه میگوید جامعه خلافش را انجام میدهد.
/ انتهای پیام /

source