جوان آنلاین: صبحها که وارد کلاس میشد، نگاههای خسته و بیرمق بچهها ذهنش را درگیر میکرد. برخی سرشان را روی میز گذاشته بودند، بعضی دیگر بیحوصله مداد را روی کاغذ میکشیدند. فضایی سرد و بیجان، دور از هر آنچه مدرسه باید باشد. فریبا حکیمی، معلم پایه سوم ابتدایی، نمیتوانست با این رویه کنار بیاید. دلش میخواست مدرسه، برای بچهها جایی باشد برای تجربه، کشف و زندگی، نه جایی برای اجبار و روزمرگی. برای همین تصمیمش را گرفت، اینکه اگر بچهها با کلاس درس ارتباط نمیگیرند، باید کلاس را به دنیای آنها نزدیکتر کند؛ دنیایی سرشار از بازی، تحرک و شادابی. حالا بعد از تصمیم او، کلاسش پر از جنبوجوش شده؛ صدای خنده، صدای فکر کردن و صدای بازی از آن شنیده میشود. دیگر بچهها داوطلب میشوند، با هم مشورت میکنند و حتی خودشان دست به کار میشوند و بازیهای تازه برای یادگیری میسازند. این مسیر آسان نبود؛ شروعش با تردید همراه بود و حتی نگاههای انتقادی و مقاومتها در برابرش کم نبودند، اما حالا به همه ثابتشده که این روش یادگیری و آموزش همراه با بازی، بهترین و کاراترین روش ممکن است. فریبا حکیمی که مدرک ارشد روانشناسی تربیتی دارد و ساکن شهرستان جوانرود است در گفتوگو با «جوان» از همین تجربه متفاوتش صحبت میکند، از کلاسی که با ایده خلاقانهاش، حالا به محیطی زنده و پرنشاط تبدیل شدهاست.
چه شد که تصمیم گرفتید آموزش را با بازی ترکیب کنید و به دانشآموزان ارائه دهید؟
از همان هفتههای اول سال تحصیلی و شروع کارم، احساس میکردم روند کلاس به درستی پیش نمیرود. بچهها بیحوصله، بیانرژی و بیعلاقه بودند. برخی غیبت میکردند، برخی دیگر تکالیف را انجام نمیدادند. فضای کلاس بیشتر به یک محیط خشک و خستهکننده شبیه بود تا جایی برای یادگیری، رشد و لذت بردن.
میخواستم کلاس درسم پر از شور، پویایی و زندگی باشد و وقتی دیدم شیوههای متداول آموزشی پاسخ نمیدهد، به این نتیجه رسیدم که باید فضا را تغییر دهم. باید یادگیری را به سمتی میبردم که برای دانشآموزان آشنا و دلنشین باشد و چه چیزی نزدیکتر به دنیای آنها از بازی؟
از آنجا بود که طراحی بازیهایی را آغاز کردم که در دلش هم آموزش بود، هم تحرک، هم خنده و هم رقابت. جالب اینجاست که به مرور دیدم همان دانشآموزانی که پیشتر بیتفاوت بودند، دیگر با انرژی وارد کلاس میشدند، دستشان را بالا میآوردند و داوطلب میشدند، با یکدیگر همکاری میکردند و مهمتر از همه، به مرور زمان اعتماد به نفسشان رشد میکرد.
در آن زمان به عینه به من ثابت شد که بازی صرفاً سرگرمی نیست، بلکه پلی است میان آموزش و دنیای کودکانهای که هنوز در قلب بچههایمان زنده است. پلی که اگر درست ساخته شود، میتواند یادگیری را از ذهن به دلشان برساند.
پس برای همین است که دیگر آموزش سنتی پاسخگوی دانشآموزان امروزی نیست؟
دانشآموزان امروز، بهویژه پسرها، دنیایی متفاوت از نسلهای گذشته دارند. دیگر نمیتوان از آنها انتظار داشت ساعتها بیحرکت بنشینند و صرفاً شنونده باشند. ذهن آنها پر از انرژی، کنجکاوی و نیاز به تحرک است. بازی میخواهند، رقابت را دوست دارند و زمانی با آموزش ارتباط برقرار میکنند که یادگیری برایشان جذاب، معنادار و ملموس باشد.
زمانی که دیدم حتی دانشآموزان کلاس سوم، با وجود سن پایینشان، دچار بیانگیزگی و خستگی شدهاند، فهمیدم که روشهای سنتی دیگر کارایی لازم را ندارند. به همین دلیل فضای کلاس را تغییر دادم؛ فعالیتهای گروهی، طراحی و بازی را وارد روند آموزش کردم، از همه مهمتر اینکه به خود دانشآموزان نقش فعال دادم. کمکم دیدم رفتارهای بچهها تغییر کرد، همکاریها بیشتر شد، انگیزه برگشت و کلاس درس برایشان تبدیل به محیطی خواستنی شد.
به باور من، آموزش امروز باید در کنار دانشآموزان باشد، نه در مقابل آنها. باید همراهشان شود، با آنها بازی کند، بهشان فرصت دهد تا خود را بروز دهند و در فرآیند یادگیری نقش فعال ایفا کنند. در غیر این صورت، تنها جسمشان در کلاس حضور دارد، نه دل و ذهنشان.
اولین بازی آموزشی که طراحی یا اجرا کردید، چه بود؟ و دانشآموزان در واکنش به آن چه کار کردند؟
اولین بازی آموزشی که طراحی کردم، مربوط به درس «تقارن» در ریاضی میشد؛ موضوعی که برای برخی از دانشآموزان مبهم و بیجاذبه بود و برای همین تصمیم گرفتم با طراحی یک بازی، مفاهیم را برایشان ملموستر و لذتبخشتر کنم.
با استفاده از چسب رنگی، کف کلاس را به صورت شطرنجی تقسیم کردم و یک خط تقارن روی زمین کشیدم. سپس شکلهایی از مقوای رنگی ساختم که بچهها باید قرینه اش را پیدا میکردند و در جای درست قرار میدادند. اجرای تمام و کمال بازی با خود دانشآموزان بود؛ یعنی آنها در این مسیر همکاری میکردند و همزمان در حال یادگیری هم بودند.
راستش را بخواهید در این بازی که اولین تجربهمان بود، واکنش بچهها فراتر از انتظارم بود. برق چشمانشان، اشتیاقی که برای شرکت در بازی نشان دادند و تلاش آنهایی که پیشتر نسبت به ریاضی بیعلاقه بودند، برایم بسیار دلگرمکننده شد. همانجا بود که مطمئن شدم مسیر را درست انتخاب کردهام، اینکه بازی میتواند دروازهای به سوی درک عمیقتر و انگیزه بیشتر بچهها باشد.
بازیها را چگونه طراحی میکنید؟ این ایدهها از کجا میآید؟
طراحی بازیهای آموزشی برای من ترکیبی است از خلاقیت، شناخت عمیق از دنیای کودکان و گوش سپردن به صدای درونیام. همیشه وقتی میدیدم دانشآموزان نسبت به مفهومی بیتفاوتند یا تمرکزشان را از دست دادهاند، از خودم میپرسیدم اگر من به جای آنها بودم، چطور میتوانستم بهتر یاد بگیرم؟
بسیاری از ایدهها در دل کلاس شکل میگیرند و درست وقتی دانشآموزی سؤال میپرسد و احساس میکنم باید فهم درس برایش با بازی اتفاق بیفتد. برخی دیگر از بازیها نیز ترکیب تجربهها، مشاهدهها و خاطراتم است، از یک بازی دوران کودکی گرفته تا یک فعالیت گروهی در فضای مجازی یا حتی یک مسابقه تلویزیونی!
اصل اساسی برای من در طراحی بازی، این است که بازی همزمان باید آموزشی، ساده در اجرا و متکی بر مشارکت فعال دانشآموزان باشد. بسیاری از بازیهایی که طراحی کردهام، تنها با وسایلی ساده، چون کاغذ رنگی، چسب چوب، چوب بستنی یا حتی یک جعبهخالی ساختهشده، اما همین وسایل ساده، توانسته حال و هوای کلاس را بهکلی دگرگون کنند.
کدام بازی که طراحی کردید بیشتر از بقیه موفق بود؟ دلیل موفقیتش چه بودهاست؟
در میان تمام بازیهایی که در کلاس اجرا کردم، بازی «هفتخانه ضرب» بدون شک موفقترین و اثرگذارترین تجربه من بود. این بازی هم به درک بهتر مفاهیم کمک میکرد و هم از نظر هیجانی و مشارکت، بچهها را کاملاً درگیر میساخت.
ریاضی، بهویژه جدول ضرب، برای بسیاری از دانشآموزان (بهخصوص پسرها) مفهومی دشوار و گاه ترسناک است، اما وقتی همین مفاهیم را در قالب بازی، حرکت، رقابت، هیجان و جایزه ارائه دادم، نتیجه کاملاً متفاوت شد.
ایده طراحی این بازی بهطور کاملاً ناگهانی و در نیمهشب به ذهنم رسید! در رختخواب بودم و درگیر این فکر که چطور میتوانم ضرب را برای بچهها قابلفهم و لذتبخش کنم. ساعت ۳ یا ۴ صبح بود که یکدفعه ساختار بازی هفتخانه به ذهنم رسید؛ از ترس اینکه تا صبح فراموشش کنم، بلافاصله بلند شدم و همه مراحل را یادداشت کردم!
این بازی از هفت مرحله تشکیل میشود؛ هر مرحله چالشی متفاوت و مرتبط با ضرب داشت؛ از خواندن شعر و پاسخ سریع در زمان محدود گرفته تا حل پازل، مسابقه با تاس، دنبالکردن رد پا و در نهایت، «خانه هفتم» که یک گردونه جایزه بود و نفس همه را بند میآورد! بچهها بهشدت درگیر این بازی میشدند؛ شادی، دقت، همکاری، رقابت و یادگیری نیز، همزمان با هم اتفاق میافتاد. حتی دانشآموزان کمرو یا گوشهگیر هم در این بازی فعال بودند و این موفقیت کار را نشانم میداد.
با بچههای پرجنبوجوشتر چگونه کنار میآیید؟ چون با ورود بازی به کلاس، فضای کلاس هیجانیتر میشود.
سؤال بسیار خوبی پرسیدید، چون واقعاً با ورود بازی به کلاس، فضای آن پرجنبوجوشتر و هیجانیتر میشود. بهویژه در کلاسهایی که دانشآموزان فعالتر و پرانرژیتری دارند، اما به باور من، همین هیجان اگر به درستی هدایت شود، به جای آنکه مزاحم یادگیری باشد، میتواند به نیروی محرک آن تبدیل شود.
من با دانشآموزان پرجنبوجوش مقابله نمیکنم، بلکه برایشان مسیر تعریف میکنم. در هر بازی برای همه نقش در نظر میگیرم. حتی پرانرژیترین دانشآموزان، که گاهی نظم کلاس را به هم میزنند، یک مسئولیت خاص دریافت میکنند، مثلاً مسئول شمارش امتیاز، چرخاندن گردونه، یا یادآوری مراحل بازی. وقتی احساس کنند دیده میشوند و نقشی در جریان دارند، بینظمی کاهش پیدا میکند. پیش از آغاز هر بازی هم با بچهها درباره نظم صحبت میکنم. میگویم که «بازی بدون نظم یعنی شکست» وقتی این نکته را در قالب رقابت بیان میکنم، بهویژه پسرها خیلی خوب درک میکنند، چراکه نمیخواهند بازی را از دست بدهند.
در مجموع، با دانشآموزان پرجنبوجوش با مشارکت و دادن جایگاه، توانستم تعامل مؤثری داشته باشم. به باور من، بازی فقط ابزار یادگیری نیست، بلکه یک ابزار مهم برای تربیت نیز هست.
مدیر مدرسه و خانوادهها چه واکنشی نسبت به این شیوه آموزشی شما داشتند؟
ابتدای مسیر، طبیعی بود که با تردید و گاه حتی نگرانی به این روش نگاه کنند. ورود بازی به کلاس برای بعضیها به معنای کاهش جدیت و افزایش بینظمی بود، اما خیلی زود نتایج خود را نشان داد. مدیر مدرسه و همکاران وقتی دیدند دانشآموزانی که قبلاً بیانگیزه و کمتحرک بودند، حالا با اشتیاق در کلاس حاضر میشوند، در فعالیتها مشارکت دارند و یادگیری برایشان لذتبخش شده، بهتدریج از این رویکرد حمایت کردند. حتی در جلسات آموزشی، گاهی از من خواسته میشود که برخی بازیهایم را توضیح بدهم تا دیگر همکاران هم استفاده کنند.
از نظر معلمان، البته نگرانیهایی هم هست؛ مثلاً اینکه فرصت تدریس محدود است، حجم کتابها بالاست و مدیریت کلاس زمان زیادی میطلبد. در نتیجه بعضی همکاران ترجیح میدهند کمتر سراغ بازی بروند، اما به نظر من میتوان با طراحیهای هوشمندانه، بین بازی و آموزش تعادل برقرار کرد.
در مورد خانوادهها، روند مشابهی وجود داشت. در ابتدا کمی تردید بود، ولی وقتی دیدند فرزندشان با ذوق و اشتیاق از کلاس و یادگیری صحبت میکند، تکالیفش را با علاقه انجام میدهد و برای مدرسه رفتن مشتاق است، آرامآرام همراه شدند. برخی خانوادهها تماس میگرفتند و با خوشحالی میگفتند: «پسرم هیچوقت تا این حد مشتاق مدرسه نبود.»
معتقدم اگر روشها اثرگذار و نتایج ملموس باشند، حتی اگر در آغاز با مقاومت روبهرو شویم، در نهایت همراهی اتفاق خواهد افتاد. البته همیشه مخالفانی هستند که میگویند کلاس جای بازی نیست یا نگرانند که بازی باعث اتلاف وقت شود، اما در مجموع، فضای غالب حمایتی و مثبت بودهاست، اما نتایج کار من، دفاع خوبی در برابر برخی مخالفتهاست.
آیا تا به حال پیش آمده که بازیای نتیجه ندهد یا کلاس از کنترل خارج شود؟ در چنین موقعیتی چه میکنید؟
بله، قطعاً. طبیعی است که همیشه همهچیز طبق برنامه پیش نرود. گاهی پیش آمده که بازیای آنطور که انتظار داشتم مؤثر نشود یا به دلیل هیجان زیاد، کلاس از حالت تعادل خارج شود. بالاخره با کودکان سروکار داریم؛ سرشار از انرژی، شور و هیجانند.
در چنین شرایطی، اولین قدم برای من حفظ آرامش است. سعی میکنم فضا را کنترل کنم، بدون اینکه به تنش دامن بزنم. گاهی لازم است وسط شلوغی، یک توقف کوتاه ایجاد کنم. مثلاً میگویم: «خب بچهها، یک نفس عمیق بکشید، الان وقت یک تصمیم جدی است؛ بازی ادامه پیدا کند یا نه؟!»
عمدتاً همین جمله برای آرام شدن فضا کفایت میکند، چرا هیچکدام از بچهها نمیخواهند بازی را از دست بدهند.
اگر احساس کنم بازی مناسب آن موقعیت نیست، سریع نسخهسادهتری از آن را اجرا میکنم یا بهکل بازی را تغییر میدهم. مهمترین چیزی که در طول این مسیر آموختهام این است که انعطافپذیری از خود بازی مهمتر است. هر تجربه (حتی اگر موفق نباشد) دستاوردی است برای بهتر شدن در دفعات بعد.
اگر میتوانستید، چه تغییری در آموزشوپرورش ایجاد میکردید؟ منظورم اصلیترین و مهمترین تغییر است.
اگر اختیارش را داشتم، بزرگترین تغییری که در نظام آموزشی ایجاد میکردم، این بود که یادگیری را از قالب خشک، یکطرفه و رسمی خارج کرده و به آن، جان میدادم؛ یعنی آموزشوپرورش را کودکمحور و زندگیمحور میکردم.
ما که نسل دهه ۶۰ بودیم، خوبیها و سختیهای آن دوران را خوب بهخاطر داریم. آن آموزش، مزیتهایی داشت، اما دانشآموز در آن نقشی نداشت. بیشتر یادگیری بر پایه حفظکردن بود، نه درک عمیق یا لذت از دانستن. به نظرم امروز باید مدرسهها به فضایی تبدیل شوند پر از تجربه، بازدید، گفتوگو، خلاقیت و همدلی؛ جایی که بچهها فقط «درس نخوانند»، بلکه «زندگی کردن» را هم بیاموزند.
معتقدم معلمان ایدههای بسیار دارند، تنها کافی است به آنها اعتماد شود. اگر فضا فراهم باشد تا از چارچوبهای محدود سنتی فاصله بگیرند، کلاسها را زنده میکنند، گفتوگو میسازند، بازی طراحی میکنند و یادگیری را قابللمس میکنند. آموزش موفق آن است که بچهها با دلشان یاد بگیرند و با شوق به مدرسه بیایند. اگر بتوانم سهمی در ساختن چنین فضایی داشته باشم، هیچچیز برایم ارزشمندتر از آن نیست.
شما جسارت زیادی داشتید که با وجود مخالفتها، بر تصمیمتان برای ورود بازی به کلاس درس پافشاری کردید. حال چه توصیهای برای معلمان دیگر دارید که دلشان میخواهد متفاوت درس بدهند، اما میترسند؟
اولین چیزی که دوست دارم به همکارانم بگویم این است که اگر دلتان میخواهد متفاوت باشید، یعنی راه درستی را پیدا کردهاید. ترس، بخش طبیعی این مسیر است؛ مخصوصاً وقتی روش شما با عرف مدرسه فاصله دارد. من هم در آغاز راه، همین ترسها را داشتم؛ میترسیدم بازیها جدی گرفته نشوند، نگران بودم کلاس بینظم شود، یا مخالفتهایی از سمت والدین یا مدیریت شکل بگیرد، اما وقتی دیدم بچهها جان میگیرند، یاد میگیرند، مشتاق میشوند و لبخند میزنند، فهمیدم این مسیر ارزشش را دارد.
توصیهام این است که با تغییرات کوچک شروع کنید. نیازی نیست همهچیز را یکباره تغییر دهید. گاهی فقط یک بازی ساده، یک فعالیت گروهی، یا یک گفتوگوی گرم و صمیمی با دانشآموزان میتواند جرقه یک تحول بزرگ باشد.
خلاقیت، جسارت نمیخواهد؛ دل میخواهد. دلی روشن که به بچهها فکر کند و باور داشته باشد آموزش میتواند زیباتر، انسانیتر و مؤثرتر هم باشد.
و در پایان، آرزوی شما برای آینده آموزش رسمی کشور چیست؟
آرزوی من برای آینده آموزش رسمی کشور این است که مدرسهها دوباره به جایی دوستداشتنی تبدیل شوند؛ جایی که بچهها با شوق بروند، با خنده یاد بگیرند و با حس خوب به خانه برگردند.
دوست دارم فضای آموزش از حالت صرفاً درسی و سخت فاصله بگیرد و به سمت یاد دادن مهارتهای زندگی، روابط انسانی، شادی، مسئولیتپذیری و خلاقیت حرکت کند. مدرسه باید جایی باشد که کودک خودش را کشف کند و به خودش برسد، نه به محفوظات کتب درسی.
آرزو دارم معلمان این مرز و بوم، آزادی عمل بیشتری داشته باشند، دیده شوند، حمایت شوند و بتوانند نوآوری کنند؛ و آموزش، برای همهی کودکان این سرزمین (فارغ از هر شرایطی) منصفانه، مهربان و انسانی باشد.
امیدوارم روزی برسد که با افتخار بگوییم «در مدرسه، بچههایمان فقط درس نمیخوانند، بلکه زندگی را یاد میگیرند.»
source