Wp Header Logo 669.png

سیدقاسم یاحسینی

یکی از پدیدههای
فرهنگی/ ایدئولوزیک جالب توجه در فاصله سال
های 1358 تا حوالی 1362، برپایی کلاسهایی موسوم و مرسوم به «شناخت» بود. البته
«شناخت» عنوان بلکه ملغمه
ای
بود که حدود و ثغور نامشخصی داشت. هم منطق بود، هم روش
شناسی و ذهنشناسی اسلامی و هم نقد و نقص ماتریالیسم
دیالکتیک! همه چیز و هیچ چیز! فشرده
ای
از فلسفه و آموزه
های
منطق ارسطو، فلسفه بوعلی، ملاصدار و دکارت، بارکلی، هیوم، کانت و هگل گرفته تا مارکس
و لنین و مائو! حتی گاه پای کتاب ساده مارکسیستی «اصول مقدماتی فلسفه» نوشته ژرژ پولیتسر
نیز به میان کشیده می
شد.
طرفدارانش به نوعی و مخالفانش به نوعی دیگر!

البته ظاهراً چنین جنبش و حرکت فکری و فرهنگی، از نیمه دوم دهه چهل در
ایران پیشینه داشت. یکی از نخستین سازمان
های اسلامی/ ایدهئولوژیک، سازمانی بود که بعدها به «سازمان
مجاهدین خلق ایران» معروف شد. ظاهراً محمد حنیف‌نژاد با همکاری دیگر کادرهای فکری آن
سازمان، جزوه
ای
با عنوان «شناخت (متدولوژی)» نوشت/نوشتند و در آن مطالبی در این باره مطرح کرد/کردند.
این جزوه اگرچه از سوی گروه مسعود رجوی نادیده گرفته و هرگز در شمار رسمی انتشارات
سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب بهمن 1357 تجدید چاپ نشد، اما در فاصله سال
های 1357 تا 1359 بارها و از سوی ناشران
مختلفی چاپ و منتشر شد.

حتی مخالفان فکری مجاهدین نیز این اثر را به‌عنوان نوعی «افشاگری تفکرات
مارکسیستی و ماتریالییستی پای‌گذاران اولیه سازمان مجاهدین» در تیراژ وسیعی چاپ و پخش
کردند. البته الان بیش از چهل سال است دیگر خبری از تجدید چاپ این کتاب نیست
.

همچنین در همان سالهای
پیش از انقلاب کتابی با عنوان «نظریه شناخت» نوشته موریس کونفورث از سوی انتشارات امیرکبیر
چاپ و منتشر شد که بارها تجدید طبع شد و در شمار آثار ماتریالیستی و مارکسیستی شناخت،
شناخته می
شد.
بیشتر اهل فلسفه در محافل مارکسیستی، این کتاب را خوانده بودند. شماری از متفکران مسلمان
نیز برای نقد و نقض، آن را به مطالعه گرفته بودند
.

بحث شناخت در سالهای
پیش از انقلاب چنان داغ شد که پاره
ای
از روحانیون اهل تفکر و فلسفه سخنرانی
ها
و درسگفتارهایی در این باب برپا کرده و حتی کتاب
هایی چاپ و منتشر کردند. از جمله این روحانیون
سیدمحمدباقر صدر در عراق و آیت
الله
سیدمحمدحسین بهشتی، آیت
الله
مرتضی مطهری، شیخ
علی
تهرانی و … در ایران بودند
.

پس از انقلاب، کلاسهای
شناخت، در کنار کلاس
های
آموزشی اسلحه و اسلحه
شناسی،
در هر کوی و برزنی تشکیل شد. افراد مختلفی با صلاحیت و سواد متفاوتی، عموماً بسیار
کم
سواد و سطحی، شروع
به
درس گفتن درباب
موضوع روز شدخ «شناخت» کردند. معمول چنین بود که دانشجویی، آخوندی یا معلمی که چند
کتاب خوانده بود، در مسجد، حسینبه، مهدیه، کلاس
های دبیرستان، ادارات دولتی یا دیگر محلها، در محلات و مناطق مختلف شهرها و حتی
برخی از روستاها، شروع به
گفتن
درس شناخت می
کردند.
محور بحث
ها
مقداری منطق صوری و فلسفه اسلامی، صدارایی بود و خیلی سریع به اصول چهارگانه ماتریالیسم
دیالکتیک رسیده و در نقد و رد آن داد سخن می
گفتند.

«مُدرسی» را در بوشهر میشناختم
که حتی یک کتاب از مارکس، انگلس، پلخانوف، لنین، مائو و… نخوانده بود و صرفاً با
حفظ نیمه‌تمام و شتابزده مطالبی از کتاب «تضاد دیالکتیک» عبدالکریم سروش و کتاب «نهاد
ناآرام جهان» از همین فیلسوف آن موقع جوان و جویای نام، مارکسیسم، ماتریالیسم و دیالتیک
را نقد کرده و به
جنگ
هگل، فوئرباخ، مارکس، استالین و البته رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران و نویسنده/
گوینده کتاب‌های «تبعیین جهان» می
رفت!

دختر و پسر گاه در کنار هم، خواهرها عموماً پشتِ سرِ برادرها مینشستند، در این کلاسها شرکت داشتند و مطالب گفته شده را میشنیدند و معدودی نیز برای خود یادداشت برمیداشتند. رسم چنین بود که در کنار این کلاس،
دوره آموزش اسلحه‌شناسی و تیراندازی نیز بود. گاه ملت را به اردوی مختلط نیز می
بردند. من هم یکی، دو بار در چنین اردوهایی
که در اطراف برازجان یا کازرون بود، شرکت می
کردم. خواهر و برادر، سوار مینی‌بوس شده
و به اردوی یکی یا دوروزه می‌رفتیم. اگر شب می
ماندیم، برادرها موظف بودند از چادری که
خواهرها در آن خوابیده بودند، تا صبح نگهبانی بدهند تا خدای نکرده گربه، سگی، پلنگی
و خرسی، به آنان آسیب نرساند! چنین موجودات/ حیواناتی کاری با برادرها نداشتند!

بازار انتشار کتابهایی
با عنوان شناخت نیز در اواخر دهه پنجاه و تمام دهه شصت قرن چهاردهم شمسی، رونق داشت.
من خود حدود 10، دوازده عنوان کتاب در این باب و البته با عناوین مختلف، در کتابخانه
خودم داشتم و آن
ها
را خوانده و کنار صفحات آن
ها
یادداشت
هایی
نیز نوشته بودم
.

سالهای
1358 و 1359 اوج برپایی و شکوفایی کلاس
ها
و درسگفتارهای شناخت بود. در شهر ما بوشهر نیز چندین سازمان و گروه سیاسی، چنین کلاس
هایی برپا می‌کردند. از همان اواخر سال
1357، برخی از هواداران سازمان
های
چپ و مارکسیست، در منازل خود حلقه
های
مطالعاتی تشکیل می
دادند
و کتاب
هایی
را با هم خوانده و یکی که بزرگ
تر
و باسوادتر بود؛ معمولاً دانشجو یا لیسانس، به
دیگران کمک میکرد.

در دبیرستان نواب صفوی که من دانشآموز آن بودم، چند دبیر مارکسیست داشتیم
که عموماً هم در شمار هواداران سازمان چریک
های فدایی خلق ایران بودند. خارج از دبیرستان،
چنین حلقه
های
مطالعاتی برپا بود. من نیز حدود چند ماه در یکی از حلقه
های مطالعاتی که دبیر روانشناسی ما در منزل
یکی از دانش
آموزها
برپا کرده بود، شرکت می
کردم.
آقای … (اسمش یادم رفته است) دو کتاب درس می
داد؛ یکی کتاب «نظریه شناخت» نوشته موریس
کنفورث بود و دیگری «نخستین فیلسوفان یونان» 
نوشته شرف
الدین
خراسانی. علاوه بر من، چهار دانش
آموز
دیگر هم در این کلاس شرکت می
کردند
که در شمار هواداران همان سازمان بودند. دو نفر از آنان خارج از کشور هستند و از سرنوشت
آن دو نفر دیگر هم خبری ندارم. در این کلاس بحث‌های جدی و گاه جدلی بین من و آن دبیر
صورت می
گرفت.
ان قلت‌های من، برای آن چهار نفر دیگر آزار‌دهنده بود. به همین خاطر روزی که رمان
«خرمگس» نوشته اتل لیلیان وینیچ را دست من دیدند، ژان پس مرا «خرمگس» نامیدند و هرگاه
که با دبیر روانشناسی‌ام بحث می‌کردم، آن‌ها بلند می‌گفتند «لعنت بر خرمگس معرکه!»

حزب جمهوری اسلامی نیز در حوالی بازار صفای بوشهر، مدتی دفتری اجاره کرده
بود. در این دفتر نیز یک روحانی اهل قم یا تهران (تردید از من است) درسگفتار شناخت
برپا کرده و برپایه کتاب «فلسفه ما» نوشته شهید آیت
الله سیدمحمدباقر صدر، شناخت تدریس میکرد. من در آن کلاس نیز شرکت کردم و مطالب
جالبی در حوزه فلسفه اسلامی خواندم. چند برادر و خواهر بودیم که شمارمان به بیست نفر
نمی
رسید. سه تا از
همان خواهران، بعدها با برادرهای شرکت‌کننده در کلاس ازدواج کردند.

استاد به ما
توصیه کرد همچنین یک دوره کتاب «منطق مظفر» و دوره چهار جلدی اصول فلسفه و روش رئالیسم
نوشته علامه سیدمحمدحسین طباطبایی با شرح شهید مرتضی مطهری را بخوانیم. آن موقع، هنوز
یکی از مجلدات این کتاب چاپ نشده بود. من به
کتابفروشی آقای هلالبر مراجعه کرده و آن
چهار جلد را خریده و خواندم. کتاب منطق مظفر را هیچ
گاه، حتی تا امروز، نخواندم. بهجایش کتاب «منطق صوری» نوشته دکترمحمد خوانساری
را خواندم که عالی و بسیار کارگشا بود
.

همان ایام شنیدم که سازمان تبلیغات اسلامی بوشهر-که شیخ بحرانی رئیس آن
بود، اگر خوب یادم مانده باشد- تعدادی نوارهای سخنرانی شهید مطهری را آورده و مجانی
به علاقه‌مندان برای گوش دادن می
دهد.
رفتم شناسنامه
ام
را گرو گذاشتم و و حدود 10 ساعت نوار که شهید مطهری درباب شناخت در سال 1356 ایراد
کرده بود، گرفته و گوش دادم. یک دوره نوار حدود 20 ساعت درسگفتار «روش نقد اندیشه»
از عبدالکریم سروش نیز تهیه کرده و گوش دادم
.

روزی به کتابفروشی آقای هلالبر رفتم. دیدم کتابی با عنوان «فلسفه شناخت»
نوشته شیخ علی تهرانی آورده است. پول خرید نداشتم؛ اما آقای هلالبر لطف کرد و کتاب
را قرضی به من فروخت تا سر برج، پولش را برای او ببرم که بردم. سال 1360 کتابی در باب
نظریه شناخت ازدیدگاه شهید صدر نیز منتشر شد که من آن را نیز تهیه کرده و خواندم
.

اواخر سال 1359 بود که احساس کردم در دانش «شناخت» و «شناختشناسی» به اندازه کافی سواد دارم! این بود
که در مسجد کوچیکو، واقع در محله شنبدی، برای جمعی از دوستان کلاس شناخت گذاشتم. در
دبیرستان نیز سرِ درس استاد محمدرضا نعمتی‌زاده، کلاس فلسفه شناخت برپا کردم.

چون خط من بسیار بد بود/ است دوست همکلاسی رمضان مکاریان کاتب من شد.
بنده خدا ناچار بود با گچ مطالبی درباره اصول چهارگانه دیالکتیک، فلسفه کانت و هگل
و نظر شهید مظهری و آقای سروش در نقد مارکسیسم روی تخته سیاه بنویسد و به قول معروف
گچ بخورد! دانش‌آموزان البته به مطالب من گوش نمی
دادند و همه کار میکردند الا گوش دادن به حرفهای فلسفی و شناختشناسیک بنده! همان هم‌کلاسیها، بهطنز رمضان را «کاتب وحی» لقب دادند! یکی
از نیمکت‌نشینان من در کلاس‌ که در سمت راست من می
نشست، سعید زرینفر بود که به شوخی شعرکی در تمسخر من سرود که یکی از
ابیاتش این بود: «قاسم که بُود فلسفه
دان
محفل ما/ کرده است جمیع دانش
آموزان
را گمراه!»

کلاسهای
شناخت حتی به درس بینش دینی نیز راه یافت. آقایان عبدالکریم سروش و حداد عادل به
صورت مشترک، کتابی در باب «بینش دینی» و
در نقد مارکسیسم و تبعیین اصول ذهن و شناخت نوشتند که سخت مورد تنفر دانش‌آموزان بود،
زیرا آنان از فلسفه و اندیشه بیزار بودند. نمی
دانم حق داشتند یا نداشتند؟ من با شوق این
کتاب را نه به
عنوان
کتاب درسی، بلکه به
عنوان
کتاب مطالعه خواندم. در کنارش نیز برای بار سوم کتاب «تضاد دیالکتیک» از سروش را خواندم.
حالا احساس می
کردم
حاوی و حامل جمیع علوم فلسفی روز و روزگار هستم و می
توانم با همه بحث فلسفی کرده و آنان را
شکست بدهم! چه پندار خام و کودکانه
ای!

این چنین بود که من «شناختشناس»
شدم و به
تدریس
آن به دانش
آموزهای
فلک
زده و بیپناه دبیرستان نواب صفوی و بچه‌های چموش
و شیطان مسجد محلمان پرداختم. خداوند از سر تقصیراتم بگذرد.

source

rastannameh.ir

توسط rastannameh.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *