گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ فاطمه موسویمنش: «عشق» نادر به سیاق قدمای ادب فارسی، عشقی است ایرانی؛ با این تفاوتِ بزرگ که او در عصر مدرنیته زیسته و در عین حال، وفادار به سلوک عشقِ ایرانی مانده و این بسیار ارزشمند است. این یادداشت، نگاهی دارد به معنای عشق در آثار نادر ابراهیمی.
عشق مؤلفه جداییناپذیر جهان نادر ابراهیمی است. نوشتن از عشقِ این مرد به معنای قدم نهادن در جهانی است بیپایان و «عشق دریاییست کرانه ناپدید». اگر در نوشتههای نادر تفرج کنیم از مقالات تا یادداشتها، از رمانها تا نامهها همگی نشانیِ خانه عشق را میدهند. در نوشتههای نادر، عشق مقصد است، طریق است، لازم است و ملزوم، اصل است و باقی فرع. «حال متکلم از کلامش پیداست»؛ برای یافتن وصف عشق از زبان نادر ابراهیمی تنها نیاز است که در میان نوشتههای خودش جست. ساده، صریح و کممانند، عشق، عاشق و معشوق را در کلام خود منعکس کرده است. صفت عشق در شخصیت نادر ابراهیمی، پررنگتر نیز ظهور میکند. گفتن از عشق، یافتن معنای جدید برای عشق و موضوعیت و طریقیت توأمان عشق در تاروپود زندگی او تنیده است. انگار تمام کائنات در این وادی پیاده به صحرای عشق رواناند.
وصال، پایان عشق نیست و هر روز بر قدمت، شوکت و قدر معشوق افزوده میشود. «در کمال کهنسالی، حتی یک روز قبل از پایان داستان هم میشود با یک دسته نرگس شاداب… در خیابانی پرعابر، در انتظار محبوب ایستاد.»
میتوان با نگاهی فنی به آثار نادر ابراهیمی پی برد که پیرنگ آثار او عشق است. آثار داستانمحور نادر، گواه این گزارهاند؛ آتش بدون دود، یک عاشقانه آرام، بار دیگر شهری که دوست میداشتم و بسیاری آثار نامدار و کمتر مشهور دیگر. نادر ابراهیمی در آثار خود، بدون پیچوخم و باد و دود به وصف عشق، و دو بنیان آن یعنی عاشق و معشوق میپردازد.
• نوبت معشوق
آشنایی با آثار نادر ابراهیمی کافی است تا به خواننده ثابت کند که در نگاه نادر، چون دیگر ادیبان فرزانه ایرانی، معشوق همیشه زمینی نیست. از نوشتههای او میتوان دریافت وسعت معشوق از زمین فراتر میرود. دین، اعتقاد، دانش و یادگیری، وطن و زن و بالاتر از تمام آنها، خدا از معشوقهاییاند که نادر ابراهیمی به وصف آنان میپردازد. معشوقِ حتی زمینی نیز در آثار او خردمند، والا و دارای روحی عظیم است؛ سنگ صبور عاشق و گوش شنوای او. معشوق در دو اثر «یک عاشقانه آرام» و «بار دیگر، شهری که دوست میداشتم» ویژگیهای این چنینی دارند ولی در اصل خود تفاوتهایی بنیادین نیز میانشان فاصله انداخته است. در «بار دیگر، شهری که دوست میداشتم» وصالی رخ نمیدهد؛ ولی در «یک عاشقانه آرام»، وصال و زندگی طولانی را همراه با عشقی روزافزون میبینم. معشوق در یکی بیوفا و مغضوب عاشق و در دیگری وفادار و همچنان محبوب.
کلام نادر در امتداد کلام بزرگانی، چون سعدی موقر و استوار است؛ سعدی نیز بیوفاییِ معشوق را اینگونه شرح میدهد:
من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول
ملامتت نکنم گرچه بیوفا یاری
هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
در «بار دیگر…» نیز، نادر ابراهیمی با پرسش سؤالاتی بنیادین و دلخوری از معشوق و بیوفاییاش در لفافه از ترک او یاد میکند. «هلیا! تو مرا از من جدا کردی. تو مرا از روییدن بازداشتی. حالیا تو با درخت ریشهسوختهیی که به باغ خویش باز میگردد چه میتوانی گفت؟» یا سرزنشکردن معشوق به شکلی گلایهمندانه؛ «افسوس هلیا که آن رجعت دردناک ما پایان یک پندار بود.»
یکی از معشوقهای محبوب در کتابهای داستانی او، وطن است. این معشوق، نمودی درخشان دارد و نویسنده همواره از وصف معشوق زمینیاش، به وطن و اعتقاد میرسد.
«پدر! هرگز گمان مبر که من برای دیدن زنی بازمیگردم که زمینخوردگی در ضمیر اوست. فرصتی برای بخشیدن، فرصتی برای از یاد بردن.» حتی برای برشمردن ویژگیهای ناپسند معشوق نیز راه درستی در کلام نادر ابراهیمی وجود دارد. بخشش و فراموشی بهتر از سرزنش کردن معشوق است؛ زیرا این خصلت در ضمیر اوست و او بیتقصیر. شیوه واسوخت در نوشتههای نادر به نوعی همراه با رقت قلب و گذشت است. مانند این بیت سعدی که در عین برشمردن عیب معشوق، آنچنان هم بیوفا نیست:
ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد
بیا و گر همه بد کردهای که نیکویی
در «یک عاشقانه آرام» جایگاه معشوق پرارج است و معشوق بهطور مستقیم در روند کلی داستان نقشی پررنگ دارد. این اثر آینه سنت عشق ایرانی است و وصال، پایان عشق نیست و هر روز بر قدمت، شوکت و قدر معشوق افزوده میشود. «در کمال کهنسالی، حتی یک روز قبل از پایان داستان هم میشود با یک دسته نرگس شاداب… در خیابانی پرعابر، در انتظار محبوب ایستاد.». همانطور که ارزش معشوق در نگاه سعدی روزافزون است:
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال، چون به سر آید فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم وگر ترش کنی ابرو
جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید
معشوق در نوشتههای نادر ابراهیمی شکلهای دیگری نیز به خود میگیرد؛ یکی از معشوقهای محبوب در کتابهای داستانی او، وطن است. این معشوق، نمودی درخشان دارد و نویسنده همواره از وصف معشوق زمینیاش، به وطن و اعتقاد میرسد. «من میخواهم بار دیگر به شهری که دوست میدارم بازگردم.»، «خداوندا! کینهام را به دشمنان میهنم عمیقتر کن.»، «عشق صادقانه به زن، فاصلهای با عشق به وطن ندارد، گرچه عشق نخستین، حادثه است و دومین ضرورت.»، «عشق به وطن، ضرورت است، نه حادثه و عشق به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.»، «بیوطنها، به خود شکداران، تنپرستان، آوارگان مظلوم و آنها که گمان میکنند خوشبختی، همیشه درجایی دور قرار دارد».
• نوبت عاشق
عاشق بسیار پررنگ است؛ چه به عنوان قهرمان قصههای نادر چه به عنوان اول شخص و در خودافشاییهایش. او ویژگیهای عاشق را شمردهشمرده نام میبرد و از فرصت عاشق شدن برای ابراز عقایدش استفاده میکند. عاشق معمولاً صادق است؛ ساده و درویشمسلک. عاشق در نوشتههای نادر، اجازه بروز و ظهور بیشتری دارد و اصلاً خواننده، معشوق را نیز از دریچه چشم عاشق میبیند.
«عاشق، بهانه نمیگیرد. عاشق، نق نمیزند. عاشق در باب زندگی، سخت نمیگیرد.»، «عاشق، جدیست؛ اما عبوس نیست.»، «عاشق عدد نمیفهمد. فقط این را حس میکند که عدد مثل عشق در بی نهایت خدا جاریست.»، «عاشق زمزمه میکند، فریاد نمیکشد».
عاشق در نگاه نادر ابراهیمی برای گفتن و فریادزدنِ اعتقاداتش شجاعتی مثالزدنی دارد. «عاشق خوابآلوده نیست، شیفته بیداریست». تعبیر ملت عاشق که تنها از نادر ابراهیمی برمیآید نیز در «یک عاشقانه آرام» نمودار شده است. «یک ملت عاشق، مثل ملت ما، ملتیست که به هنگام نعره کشیدن، به هنگام جنگیدن، چگونه نعره کشیدن و چگونه جنگیدن را خوب میداند».
یکی از خصلتهای عاشق در نوشتههای نادر ابراهیمی، داشتن غرور است آنهم در وجه پسندیده. «عاشق، تکدی نمیکند. عاشق، حقارت روح را تقبل نمیکند. عاشق، تن به اعتیاد نمیدهد. عاشق سرشار است از سلامت روح و ایمان».
عاشق برای عشق نیز چهارچوب دارد و برای هیچکس، مخصوصاً معشوق بیوفا، از آنها دست نمیکشد. «به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هرچه را که میتواند به قربانگاه عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آنچه شکستنیست میشکند و آنچه را که تحملسوز است، تحمل میکند؛ اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمیرود».
عاشق در نظر نادر، بهشدت ایرانی است و در واقع قوه عاقله و هوشمند قضیه عشق است. با پرسشهای بنیادین خود، معشوق را تربیت میکند، از سیاست میگوید، در پی یافتن اصل زندگی است و از عشق به خدا، به خویشتن بازمیگردد و درون خود از عشق میجوید. «دورشدن از خویشتن خویش. این یک مصیبت است.»، «تو باید زندگی کردن را میآموختی».
عاشق در نگاه نادر، برای گفتن و فریاد زدن اعتقاداتش شجاعتی مثالزدنی دارد. «عاشق خوابآلوده نیست، شیفته بیداریست.» تعبیر ملت عاشق که تنها از نادر ابراهیمی برمیآید نیز در «یک عاشقانه آرام» نمودار شده است. «یک ملت عاشق، مثل ملت ما، ملتیست که به هنگام نعره کشیدن، به هنگام جنگیدن، چگونه نعره کشیدن و چگونه جنگیدن را خوب میداند».
عاشقان داستانهای نادر، در جستوجویاند. از پس تمام ناکامیها نیز به دنبال یافتن نقطهای روشن و معنادارند و شاید این سفر تا پایان عمر آنان به درازا بکشد.
• نوبت عشق
اصل عشق است یا عاشق و معشوق؟ عشق جوهره و دلیل وجود عاشق و معشوق است و در آثار نادر، خود به شکلی مستقل ظاهر میشود. ویژگیهایی که نویسنده برای عشق در نظر میگیرد، جایگاه عشق را از احساس فراتر میبرد؛ عشق در گفتار و نوشتار او شکلی اصیل و مستقل از عاشق و معشوق دارد. دارای اسلوب است و عاشق و معشوق، هردو، باید برای رسیدن به عشق حقیقی تلاش کنند.
«سخت خواستن، میتواند عشق باشد. گفتهاند به شرط آنکه سخت بماند و نرم.»، «عشق، نوعی گفتن است و عالیترین نوع گفتن.»، «پویش عشق در خود عشق است نه در گل عطرآگینی که به سینه عشق میزنی. در بیزمانی عشق، حرکت جوهر است و تجزیهناپذیر از نفس عشق.»، «احتیاط باید کرد. همهچیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانهها جای حس عاشقانه را خوب میگیرند.»، «نباید، نباید، نباید بگذاریم که دوستداشتنی سرسختانه و استوار و بامعنی، به چیزی صرفاً احساسی تبدیل شود» مرز میان دوستداشتن و عشق مشخص میشود. سرسختانه دوست داشتن، استوار و بامعنی دوست داشتن؛ اینها معانی عشق را میرسانند و عشق را از سایر احساسات جدا میکنند.
غیرجسمانی بودن عشق در ادبیات ایرانی و در شعر فارسی مفهومی پرتکرار است. نادر ابراهیمی نیز با درهمآمیختن مفهوم عشق غیرجسمانی و عشق به زن، معنایی نو و پاک به عشق میدهد. «عشق یک توهم بازیگوشانه تنگرایانه نیست. عشق باید بتواند بر مشکلات غلبه کند و مشکلات تازه خلق کند.» عشق راهگشاست و راهحل است. هم مشکل را حل میکند و هم مشکلساز است. در واقع «از همانجا که رسد درد همانجاست دوا».
درد عشق یکی از تعابیری است که در شعر فارسی به وفور یافت میشود. دردی که نادر ابراهیمی با کلامی زیبا آن را بار دیگر ارائه کرده است. «درد، ملک عاشقان است.» خانه عاشق درد است و عاشق بیدرد، بیخانمان. در شعر سعدی نیز درد عشق به اشکال گوناگون آمده است:
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
عشق ایرانی نادر و عشق نادر به ایران، نوعی بدیع و تازه نیست؛ اما در کلام این مرد رنگوبویی جدید به خود گرفته و لباسی تازه به تن کرده است. در کلام او شکوه شعر را به نثر میتوان دید و پاکی قلب نویسنده را از پس کلماتش میتوان نظاره کرد. چگونه میشود از عبادت گفت و عابد نبود؟ و چگونه میشود از عشق نوشت و عاشق نبود؟ نادر و عشق او هر دو در کنار هم و شانهبهشانه به بلندای قلههای نثر معاصر فارسی رسیدهاند و شناختن زائر عاشق این خاک به اندازه مطالعه نوشتههایش مهم است که هیچ عاشقی شبیه عاشق دیگر نیست.
/انتهای پیام/

source