گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ حسین مهدیزاده در این یادداشت به دنبال آن است که نسبت مواجهۀ علوم انسانی و اجتماعی با نویسندهها به ویژه چهرههایی مانند نادر ابراهیمی را به بحث بگذارد. او برای نگارش این یادداشت، کتاب «بنیادهای فلسفی علم فرهنگ» که به قلم محمدعلی مرادی جمعآوری شده را پشتوانۀ نظر خود قرار داده است. [1] متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
۱. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی ذیل آیات ملاقات موسای نبی و خضر (علیهم السلام) در سورۀ کهف از رسول خدا نقل شده است که بعد از آنکه حضرت موسی (ع) با خدا تکلم کرد و الواح بر او نازل شد ـ که در آن از هر چیز موعظه و تفصیل آنها نوشته شده بود ـ، فکر کرد کسی از او عالمتر نیست؛ این بود که او را به محل تلاقی دو دریا راهنمایی کرد تا کسی را ببیند که از او عالمتر است و اجازه یافت که از علم او بیاموزد. اینگونه بود که موسای نبی (ع) نزد جناب خضر (ع) رفت و از او برای طلب علم همراهی خواست تا رشد کند. جواب خضر عجیب بود: «تو نمیتوانی در همراهی من صبر کنی، چرا که اساساً مگر ممکن است انسان دربارۀ چیزی که معرفت و خبر ندارد، بتواند، صبر کند؟!»
ماجرای بیمحلی علمی و فرهنگی به زبان داستانی (قصوی) و نشستن غالب اصحاب علم و فرهنگ در جانب زبان مفهومی، ماجرای غریبی است.
حضرت موسی که موعظه و تفصیل هر چیزی را میدانست، چه چیزی از وقایع پیش رو را نمیدانست که خضر (ع) آن را احاطه به خبر در آن موضوع میکرد؟ جواب را باید در آیات پایانی داستان موسی و خضر در سورۀ کهف یافت؛ آنجا که موسی موفق نمیشود صبر کند و کار به جدایی او از خضر میکشد. خضر در آیۀ ۷۸ این خبر و معرفت را مخفیشده در لفافۀ «تأویل» ماجراهای پیشآمده بیان میکند و وقتی میخواهد آن تأویلات را شرح و تفصیل دهد، به حکایت داستانی (قصوی) از ماجرا رو میآورد. در این موضع تأویلی ماجراهای ظاهری، رخدادهایی با هم تلاقی میکنند و توالی مییابند که موسای نبی (ع) که در اوج تحمل بار امانت الهی در نبوت و رسالت اولوالعزمی است و موعظه و تفصیل امور را میدانست و حتی میدانست که خضر (ع) با علم الهی و به امر الهی چنین کارهایی را میکند، اما سنگینی وزن اموری که در تأویل ماجرا خوابیده بود، اجازۀ اینکه بتواند صبر را فرابخواند و آن را در پیش بگیرد پیدا نمیکند و نمیتواند از ماجراها، چنین «تصویری» خلق کند که صبر را برای او به ارمغان بیاورد.
این مقدمۀ طولانی را نوشتم تا نکتهای حاشیهای، اما درسآموز از ماجرای ملاقات موسی و خضر (ع) را یادآور شوم: «عظمت حکایت داستانی و تصویری» از ماجراها.
گاهی در حکایتها، تأویل امور خوابیده است و یا حداقل قدرت صبر و استقامت طرفداران را تضمین میکند و فقدان آن ناشکیبایی و انکار حقایقی را که گوشه دیگر قلب به آن مطمئن است، به همراه دارد.
بسیاری معتقدند که اساساً آن اتفاقی که در نیمۀ قرن نوزدهم رخ داد و علوم انسانی را از نگاه فیزیکالیستی و نیوتنزده خلاص کرد، مفاهیم انتزاعی و فلسفی مثل بیلدونگ آلمانیها نبود، بلکه تفاوتی بود که در تمایز بین مفهوم و تصویر، قصۀ روایی و مقالۀ علمی و… هویدا شده بود.
۲. ماجرای بیمحلی علمی و فرهنگی به زبان داستانی و نشستن غالب اصحاب علم و فرهنگ در جانب زبان مفهومی، ماجرای غریبی است. اگر انسان را موجودی در حال رشد در نظر بگیریم، که هم بهصورت فردی و شخصی و هم بهصورت اجتماعی و هم بهصورت تاریخی، فهم او از وقایع رشد میکند، زبان داستانی، زبانی است که در همۀ این اطوار زندگی به کار میآید، چه در ایام کودکی و چه جوانی و چه پیری و اوج بلوغ خرد در انسان. چرا که کسی یا جامعهای که نتواند خصیصهای ناملموس و یا کلی را نام ببرد، دستکم باید بتواند شخصی خاص را یاد کند که دارای آن خصیصه باشد و همیشه در مسیر حرکت هر فرد و جامعهای، نقطهای هست که هنوز نتوانسته باشد آن را بهصورت مفهوم کلی بیان کند، اما عزم رفتن به سوی آن را داشته باشد! چنان زبان و تفکری هم بیشتر نیروی خیال و شعر را فرامیخواند، تا نیروی منطقِ مدرَسی؛ بیشتر تصویر خلق میکند تا مفهوم. به این ترتیب، حکایت قصوی، در کنار حکایت مفهومی و منطقی، یک نوع فکر کردن و اندیشیدن و حتی یاد دادن است.
۳. برای توجه به زبان داستانی، سویههای دیگری هم هست که آن را بر سر زبانها بیندازد. مثلاً در منطق مفهومی از قدیم قضایا و جملات به خبری و انشایی تقسیم میشدند و گفته میشد که در جملات انشایی یک محرک و عامل برای انبعاث در طرف شنوندۀ این قضایا وجود دارد؛ اما در جملات خبری چنین نیست. اما یکی از خصوصیات متن ادبی که تصویری را خلق میکند یا قصهای را روایت میکند، این است که صورت متن کاملا ًخبری و روایی است؛ اما گاهی قدرت ایجاد بعث و از زمین کنده شدن در وجود ما ایجاد میکند. این مهم اهل معرفت را به این نکته متوجه کرده که در تصویر چه قدرت تحریک و انبعاثی خوابیده است که چنین باعث حرکت انسان میشود؟
۴. در اروپای متجدد، از اواسط قرن نوزدهم به این سو، کمکم زمزمۀ توجه به این نوع فکر بالا گرفت. کمکم، تفکر تصویری و روایی طرفدارانی پیدا کرد که تلاش میکردند منطق تحلیلی ارائه دهند که کار آن تحلیل متون روایی و داستانی باشد و بدون نیاز به منطق مفهومی، متون روایی و داستانی را اصیل فرض کنند و برای شناخت آنها مستقلاً عمل کنند. بسیاری معتقدند که اساساً آن اتفاقی که در نیمۀ قرن نوزدهم رخ داد و علوم انسانی را از نگاه فیزیکالیستی و نیوتنزده خلاص کرد، مفاهیم انتزاعی و فلسفی مثل بیلدونگ آلمانیها نبود، بلکه تفاوتی بود که در تمایز بین مفهوم و تصویر، قصۀ روایی و مقالۀ علمی و… هویدا شده بود؛ چون با نگاه اثباتگرایانه نمیشد قصه و تأثیر آن را توضیح داد و همچنین علوم انسانی و حکمت عملی را بار دیگر از زیر یوغ علوم طبیعی درآورد و اعلام استقلال کرد و خود را با عناوینی همچون علوم فرهنگی معرفی کرد.
جهان مفهومی نادر ابراهیمی در آثار داستانی او ظهور دارد. او زبان داستان و ادبیات را برای بیان مفاهیمی که نزد او حاضر است برگزیده و پُر گفته؛ اما نه به زبان نهاد علم.
در ایران معاصر، گرچه علوم انسانی در ساختار علمی ما حاضر شده است و طرفداران علوم انسانی پوزیتیو از یکسو و علوم انسانی فرهنگی از دیگر سو دهههاست سر جنگ دارند، اما معلوم نیست که به چه دلیل، مکانیزم اعتبارسنجی رسمی نهاد علم در ایران، فقط از پژوهشگر علوم انسانی، مقالۀ مفهومی، با استانداردهای سختگیرانه پوزیتیو را قبول میکند! عجیبتر آنکه حوزههای علمیه هم به وضعیتی شبیه به این مبتلا هستند. در حوزهها هم، یک فقیه متضلع پس از ۶۰ سال کار علمی، درنهایت با تعداد رسالههای فقهیاش ـ که ساختاری حقوقی و از جنس باید و نباید دارد ـ اعتبارسنجی میشود یا یک حکیم، به میزان رسالههای مفهومی و انتزاعی که در فلسفه و حکمت نوشته است اعتبارسنجی میشود؛ اما نظام رسمی اعتبارسنجی نهاد علم در ایران، فعالیتهای فرهنگی این دانشوران را که از جنس متون قصوی و حکایی یا رمان و… باشد، معتبر تلقی نمیکند. شما استاد دانشگاهی را نمیشناسید که استاد تمام علوم انسانی باشد یا فقیه مجتهدی را نمیشناسید که جایزالتقلید باشد، اما خروجی اصلی تلاش عمر علمیاش، یک یا چند متن داستانی و یا یک متن نظم بلندبالا مثل شاهنامۀ فردوسی باشد، نه رسالهها و کتابهای مفهومی و حقوقی و دستوری! و البته اگر چنین متنی هم وجود داشته باشد، نهاد علمی حوزه و دانشگاه آن را اعتبارسنجی نمیکند و یا حتی اگر بخواهد چنین کند، چون دانش آن در ایران رسمیت نیافته است نهایت مواجه نهاد علم با چنین متنی ـ اگر لطف داشته باشد ـ این است که آن را موضوع پژوهش کند.
۵. نادر ابراهیمی، نویسندۀ فرهیختۀ معاصر، هیچگاه در قامت یک عالم علوم انسانی و متفکر مفهومی حاضر نشده بود و اگر در بر همان پاشنهای بچرد که تاکنون بوده و توضیح داده شد، هیچگاه پای او و فکرش به هیچ مدرسۀ رسمی علوم انسانی باز نخواهد شد، اما اگر زبانِ حکایت قصوی و روایی معتبر شود چه؟ آن وقت داستان و رمانهای نادر ابراهیمی با آن تجربۀ زیستۀ متنوع و عجیبش به عنوان کسی که پیش از انقلاب، داستان و رمان نوشته و آن را جلوی دوربین برده و سپس مجذوب انقلاب اسلامی و آدمهایش شده است و آن را برگزیده، باز هم آوردهای برای عقل عملی ایران معاصر ندارد؟! جهان مفهومی نادر ابراهیمی در آثار داستانی او ظهور دارد. او زبان داستان و ادیبات را برای بیان مفاهیمی که نزد او حاضر است برگزیده و پُر گفته، اما نه به زبان نهاد علم. حال تکلیف چیست؟ بیاعتنایی؟؛ قطعاً نه. خوب است دربارۀ آن بیندیشیم.
[1]. نویسنده کتاب «بنیادهای فلسفی علم فرهنگ» در این اثر به تبیین تاریخ تعامل و جدال علم فرهنگ و علوم طبیعی از قرون وسطی تا دیلتای پرداخته و ورود مفاهیم بنیادی نظیر استعاره، حافظه، تخیل و خاطره را در علوم انسانی بازشناسی کرده است تا بتواند منطق علم فرهنگ را آشکار کند.
/انتهای پیام/

source