تربیت واژهای است نیازمند بازتولید و نگاهی عمیق، اگر بخواهیم این کلمه را درست معنا کنیم، باید بدانیم ریشه آن چیست و چگونه میتوان به حقیقت آن پی برد؟
ریشه این کلمه رب و معنای آن بزرگ کردن، رشد دادن و مستقر و پایدار کردن است. خداوند نیز به صفت رب خوانده میشود چراکه در حال پرورش و خدایی کردن بر عالم هستی است.
تربیت کودک، یعنی مربی بتواند کودک را به روشی کودکانه رشد و نمو دهد و استعدادهای ذاتی او را خداگونه بارور کند.
ابتدا باید سراغ این مسئله رفت که تربیت در دنیای امروز با گذشته چه تفاوتی پیدا کرده است؟ این تفاوت از کجا نشئت میگیرد؟ و چگونه میتوان در عصر حاضر با وجود تفاوتها تربیت درست و اصولی داشت؟
در گذشته درست زمان مکتبخانهها پدر کودک را به دست استادی میسپرد و آن کودک به کمک استاد خود قرآن، نهجالبلاغه، حافظ و شاهنامه و دیگر کتب اصیل دینی را کسب میکرد. کودک از همان ابتدا مرید استاد خود میشد و طی طریق میکرد. اینگونه بود که خواجه نصیرها، بوعلی سینا، شهریار و اخوان ثالث و دیگر اندیشمندان عرصه علم و هنر تربیت شدند و آوازه آنها در جهان پیچید. این شیوه تربیتی ادامه داشت تا حکومت قاجار و پهلوی، نظام مکتبخانهای تغییر کرد و راه توسعه و ترقی با الگوگیری از نظریههای غربی طی شد. نظام آموزشی تغییر و تحول پیدا کرد سبک زندگی غربی جایگزین شد. مربی دیروز که میتوانست از کودک دانشمند و فرهیختهای جهانی بسازد، حال با کت و کراوات نظریههای غربی را به زبان کودکانه به او آموزش میداد!
با روی کار آمدن انقلاب اسلامی این نظام آموزشی تا حدودی تغییر کرد، اما نه به صورت زیرساخت منسجم و اصولی بر اساس مبانی و ارزشهای ایرانی- اسلامی. چند سال بعد از انقلاب سیستم آموزش از نظر سطحی دینی شد، اما قالب همان بود؛ قالبی بر اساس مفاهیم غربی. در این میان نباید تلاش جبهه فرهنگی نادیده گرفت، وجود دغدغهمندان تربیت و علوم انسانی توانسته بود قسمتی از این مشکل را حل کند. اما باز هم این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت که تدوین کتب درسی و آموزشی و قالب محتوای دانشگاهی برای دانشآموز و دانشجوی امروز هنوز رنگ و بوی اندیشمندان غربی را دارد و با وجود مطالبه رهبری این مهم به قوت خود باقی است.
حال برویم سراغ مربی عصر حاضر؛ مربیای که با دانشآموزی متفاوت از سالهای ۵۰ و ۶۰ روبهرو است. با رنسانس و انقلاب صنعتی در غرب نظریات اندیشمندان و فلاسفه غربی در کشورهای در حال توسعه روز به روز بیشتر نمود پیدا کرد، به طوری که توانست رنگ و سبک زندگی کشورهای مسلمان را در خود حل کند و رنگ غربی به آنها بدهد.
کشور ما هم از این توطئه و فریب ایمن نبوده و تغییر سبک زندگی در خانواده امروزی کاملاً مشهود است. کودک امروزی از بدو تولد با تکنولوژی پا به دنیا میگذارد، با مشکلات جدید این عصر آشنا میشود، طعم تنهایی را بیشتر از کودک گذشته میچشد و همبازیهای مجازی او دنیایش را پر میکنند. بماند که تغییر شکل خانوادهها هم مشکلی بیشتر بر دوش کودک قرار میدهد؛ طعم نبود یکی از والدین کودکی که با مادر یا پدر مجرد خود متفاوت از همسالانش بزرگ میشود، از خواهر و برادر محروم است و با مهد و مدرسه خو میگیرد و تربیت میشود. انواع فرهنگهای کرهای، اروپایی و شکل زندگی آنها بر زندگیاش اثر میگذارد.
این کودک همان امکانات را دارد و اگر نداشته باشد میداند که باید کار کند و پولدار شود تا به رفاه محض در دنیا برسد. انواع لذتها را میچشد و روحش با موسیقی عجین شده است. چنین کودکی که در مادیت و فردیت بزرگ میشود، حال مربی میخواهد مفاهیم دینی و انسانشناسی را به او بیاموزد؛ مفاهیمی که غالباً به جمعگرایی و معنا اشاره دارد.
مربی حقیقی میداند در این برهه اصل تربیت ایمان اوست، از این جهت باید خود را به سپر تقوا و قلبی مؤمن مجهز کند تا بتواند بار امانت الهی را به دوش کشد. او با مدد الهی در این راه پرفراز و نشیب گام برمیدارد و میداند باید سلاح علم به همراه داشته باشد تا فطرت متربیان خود را بیدار کند. مربی، کودک زندگی ماشینی را میشناسد که چگونه تشنه معنویت است.
میداند سؤالات حیاتی که در نوجوانی با آن روبهرو خواهد شد باید از کودکی چیدمان ذهن و قلبش را شکل دهد تا بتواند در بزرگسالی از دنیای پررنج به این معنویت پناهنده شود. مربی دنیای امروز کاری بس شگرف و بزرگ در پیش دارد؛ باید پیامبرگونه عمل کند و با عصای موسای خود معجزهها کند. سلاح او چیست؟ چگونه میتواند به جنگ طواغیت برود که حتی کودکان را به بردگی خود درآوردهاند؟
جدای از ایمان و تقوا باید به علم روز مجهز شود، به قلم و فن سخنوری. باید قصه، بازی و شعر، همه مفاهیم فطری را با قالب هنری بیان کند. دنیای زیبای دیگری را برای کودک نمایش دهد تا کودک بداند تمام نمایشها، انیمیشنها و بازیها همه برای سرگرم کردن او برای به بردگی کشیدنش هستند، بفهمد باید به دامن مساجد و هیئات و خانههای فرهنگی پناه ببرد.
از ابلیس، آن دشمن قسمخورده ابدی و دستنشاندههایش، اسرائیل و امریکا با لحن کودکانه، کودک را شیرفهم کند که دشمن درست پشت درهای خانهات است و همچون گرگ قصه شنگول و منگول تور را با دندانهای برهنهاش میدرد، البته مربی میداند قلب کودک مالامال از عشق است و ناباور از کینه دشمن، با بازیهای کوچک به او جنگیدن را بیاموزد.
در مدارس نیز همین شیوه را معلم باید اجرایی کند. متأسفانه ما تعلیم را از پرورش جدا و چه بد کردهایم؟! چگونه میشود این دو را از هم جدا کرد، در صورتی که پیامبر خاتم (ص) رسالتش همین دو بوده است. یعلمهم الکتاب و الحکمه که در آیه دوم سوره جمعه و همینطور در آیات دیگر هم آمده نشان از لازم و ملزوم بودن این دو باهم است. معلم هم آموزش میدهد و هم مربی است، نمیشود معلم پرورشی را از معلم آموزشی جدا کرد و این نیز یکی از اشکالات سیستم آموزشی ماست. در آخر کودک امروز را دریابیم که او همچون زمینی تشنه دنبال آب حیات میگردد.
source